• در اساتیر ایرانی، خدایان به مرور جای خود را به پادشاهان خودکامه و مغرور مثل جمشید، کیکاووس و... دادند. زئوس، خدا یا مردی است خودکامه که در حقیقت دشمن انسان است و میخواهد او را مجازات کند. برای این مجازات، او انسان را از آتش و گندم که مهمترین چیز برای بقای بشر است، محروم میکند. اما اهورا، همتای ایرانی او، مظهر خیر است و جـز نیکـی بـرای انسـان، چیـزی نمیخواهد. پس در اینجا اساساً ستیز بی معنا است. اگر کسی بخواهد علیه اهورا، قیام کند، فقط از سر نخوت و خودستایی اسـت ... پس پیام دین زردشت ... این است که انسان همدست خداست و هر دو علیه اهریمن مبارزه میکنند تا جهان از موقعیت آلودگی و درهمآمیختگی خیر و شر، که نتیجهء یورش اهریمنی به آن بوده است، نجات پیدا کند و اگر قرار است انسان بر کسی بشورد، آن شخص اهورا نیست، بلکه اهریمن است.
آیا شما نظریهای دارید که چرا هرگز در اساتیر ما، انسان در برابر خدا، نمیشورد؟
در اساتیر ایرانی، خدایان به مرور جای خود را به پادشاهان خودکامه و مغرور مثل جمشید، کیکاووس و... دادند.
زئوس، خدا یا مردی است خودکامه که در حقیقت دشمن انسان است و میخواهد او را مجازات کند. برای این مجازات، او انسان را از آتش و گندم که مهمترین چیز برای بقای بشر است، محروم میکند. اما اهورا، همتای ایرانی او، مظهر خیر است و جـز نیکـی بـرای انسـان، چیـزی نمیخواهد. پس در اینجا اساساً ستیز بی معنا است. اگر کسی بخواهد علیه اهورا، قیام کند، فقط از سر نخوت و خودستایی اسـت زیـرا هیـچ مـوجب فرهنگی و اجتماعی وجود ندارد تا انسان علیه خدا بشورد! پس فقط این پادشاهان مغرور هستند که در برابر خداوند، شورش میکنند.
پس پیام دین زردشت - البته نه لزوماً دین زردشت ساسانی که نوعی انحراف نسبت به اصل است و به نوعی سیاسی شدن خاص آن است- این است که انسان همدست خداست و هر دو علیه اهریمن مبارزه میکنند تا جهان از موقعیت آلودگی و درهمآمیختگی خیر و شر، که نتیجهء یورش اهریمنی به آن بوده است، نجات پیدا کند و اگر قرار است انسان بر کسی بشورد، آن شخص اهورا نیست، بلکه اهریمن است.
در فرهنگ اساتیری ما، تقابل میان خیر و شر وجود دارد نه تقابل انسان و خدا. این پیام اساتیر ماست. پیام استورههای ما، تقابل دو گوهر است. دوگوهر خیر و شر. یکی راستی است و دیگری ناراستی. یکی خوشبویی است و دیگری بویناکی. یکی روشنایی است و دیگری تاریکی.
بنابراین پرسمان (پروبلماتیک) شر، اصولاً برای ما آنگونه نیست که برای مسیحیت یا یهودیت وجود دارد. دیدگاه ایرانی یک دیدگاه دوگانهباور (دوالیستیک) است که خیر و شر را از آغاز از هم جدا میکند. در حالی که دیدگاه اروپایی، منشا خیر و شر را در یک جا قرار میدهد و برای ما شر، ذاتا یک امر شیطانی است در حالی که در شکل اروپایی، شر، بیشتر در مجازات خدا علیه انسان، نمود پیدا میکند.
این تقابل اخلاقی است. یعنی ایرانیان روح را با ماده، مقابل نمیکنند. زیرا ماده متعلق به اهوراست و این اهریمن است که ماده را آلوده میکند. پس ماده ذاتا، بد نیست.
به اینترتیب نباید «مانویت» را چندان ایرانی بدانیم. به عقیدهء من نیز چنین نیست و بیشتر باید به آن به مثابهء یک شاخهء مسیحی نگاه کرد.
مانویت در اصل و ریشهاش غیرایرانی اسـت. امـا دوگانهانگاری (دوالیسم) متعارض (آنتاگونیستی) که در فرهنگ ما وجود دارد حاوی یک پیام مهم اخلاقی است که هنوز به وسیله استورهشناسان، شکافته نشده. در نتیجه، در تفکر ایرانی، ماده با روح برابر نیست. در این اندیشه ماده خوب است اما اهریمن بد است زیرا ماده را فاسد میکند. پس انسان با اهورا علیه اهریمن، همدست است. به نظر من این پیام استوره ایرانی است. البته این حرف کافی نیست و فقط در حد نظریه باقی مانده. در فرهنگ اساتیری ما اتفاق درخشانی رخ داده و آن این که اندکاندک، این فرهنگ به تاریخ بدل شده است. این تاریخمند شدن یعنی بیرون آمدن از مبحث هر دو مینو و تجسم یافتن در غالب فریدون و دیگر شاهان و پهلوانان ایران باستان. در رستم.
• تفاوت استوره ایرانی با استوره غربی در این است که استوره ایرانی، تجدید نمیشود. چرخهای وجود ندارد که بچرخد و ادامه یابد. استوره غربی ادواری است اما در استوره ایرانی روزی بالاخره جهان تمام میشود. بدی به پایان میرسد. یعنی تاریخ خطی است.
کاری که عمدتاً در شاهنامهها رخ داده است!
بله! یعنی این که فرهنگ اساتیری ما به مرور از مرتبه انتزاعی خارج شده و تجسم مییابد در قالب آدمهای نیمه تاریخی- نیمه افسانه ای.
• استوره بنیان گذار فرهنگ ما، استورههای شاه کـشـی( regicide ) اسـت نه استورههــــــــــای خــــــــــدا کشی (theocide). شاهانی که در برخی اساتیر کشته میشوند، نماد شر و حکومت غیرمشروع هستند. در فرهنگ ایرانی، شاه باید در خدمت اهورا و خیر باشد و هر گاه از این وظیفه سرکشی کند، یک قهرمان یا مردم، علیه این شاه ظالم شورش و او را نابود میکنند.
کدام استوره میتواند با این اساتیر یا استوره پرومته، برابری کند؟
به نظر من استوره ضحاک! در متون اوستایی از ضحاک اسمی برده نمیشود. از او با نام «آژیدهاک» یا «اژدها» نام برده میشود. او اندکاندک به یک پادشاه ظالم سامی نژاد تبدیل میشود. آژیدهاک، در شاهنامه یا برخی متون تاریخی، پادشاه بابل است. این اژدها، به مرور به یک پرسوناژ نیمه تاریخی نیمه افسانهای تبدیل میشود و جمشید را از وسط به دو نیم میکند و به اینترتیب بر ارتش اهورایی ایرانی پیروز میشود و هزار سال سلطنت میکند. در مدت سلطنت او فساد به حدی میرسد که اهریمن به پاس قدردانی از او، بر شانههای او دو بوسه میزند و به جای آن دو بوسه، دو مار بر شانههایش میروید. خوراک این مارها، مغز جوانان است! بالاخره کاوه به خاطر این که مغز پسرهایش به وسیله این دو مار، خورده میشود، شورش میکند. او ضحاک را شکست میدهد اما خودش به پادشاهی نمینشیند، بلکه فریدون را که دارای فـره ایـزدی است، به پادشاهی مینشاند. زیرا در باور ایرانیان، کسی میتوانست به پادشاهی بنشیند که دارای فره ایزدی باشد. این استوره روایات مختلفی دارد. از جمله این که دیگر از کاوه سخنی به میان نیست و مردم به سراغ گـرشاسپ میروند و او را از خواب غیرطبیعی بیدار میکنند تا او ضحاک را بکشد.
به نظر من کاوه نمیتواند آهنگر باشد و اگر هست آهنگری دارای معناست. زیرا با آتش و آهن سروکار دارد و محصول کار او خلاقانه است. پس او با خلقت سروکار دارد. همواره تقرب به آهنگر یا کوزه گر کار دشواری است زیرا دور از آبادی زندگی و کار میکند. مردم به کسانی که در جایی دور از آنها زندگی مـیکند، با رعایت آیینهایی نزدیک میشوند. پس به تعبیر من آهنگر نیمه خداست.
این استوره قیام مردم علیه پادشاه ستمکار و سپردن قدرت به دست کسی است که توانایی اداره مملکت را دارد. قیام علیه آژیدهاک در هزاره آخر عمر جهان اتفاق میافتد. زردشت ظهور میکند، نبرد رخ میدهد و به اینترتیب ظلم پایان مییابد.
پس تفاوت استوره ایرانی با استوره غربی در این است که استوره ایرانی، تجدید نمیشود. چرخهای وجود ندارد که بچرخد و ادامه یابد. استوره غربی ادواری است اما در استوره ایرانی روزی بالاخره جهان تمام میشود. بدی به پایان میرسد. یعنی تاریخ خطی است.
من معتقدم که استوره ضحاک، فریدون و کاوه آهنگر، استوره بنیادی اساتیر ما است. جدال مـیان خیر و شر. تاریکی و روشنایی.
حال اگر بخواهیم از این اساتیر در بستر سیاسی نتیجهگیری کنیم، میتوانیم بگوییم که استوره بنیان گذار فرهنگ ما، استورههای شاه کـشـی( regicide ) اسـت نه استورههـــای خـــــــدا کشی (theocide.) شاهانی که در برخی اساتیر کشته میشوند، نماد شر و حکومت غیرمشروع هستند. در فرهنگ ایرانی، شاه باید در خدمت اهورا و خیر باشد و هر گاه از این وظیفه سرکشی کند، یک قهرمان یا مردم، علیه این شاه ظالم شورش و او را نابود میکنند. بعد از اسلام هم ایناندیشه در میان مردم وجود دارد. مثل شورش امام حسین(ع) در برابر شر که مردم ایران به این شخصیت گرانقدر تاریخی - دینی تعلق خاطر زیادی دارند. این حماسه علاوه بر ابعاد تاریخی و مذهبی بار استورهای هـم دارد. بـرای همین معاویه در اندیشهء مردم به ضحاکی نو بدل میشود که محکوم به فنا است. از سوی دیگر ضحاک سامی نژاد است و برای ایرانیان نماد قوم عرب است. و به همین دلیل هم در اندیشه ایرانی امام حسین(ع) که مظهر خیر است، به نوعی، تبار ایرانی مییابد و معاویه تبار عرب.
در مـجمـوع، استوره بنیانی ایرانی، تقابل خیر و شر است. در ایناندیشه عدالت تقدس مییابد و ظلم محکوم میشود. به نظر شما بر پایه این تفکر بنیادین، میتوان پایه یک ملت را ساخت؟
بله! البته باید گفت به دوران اسلام که میرسیم، این تفکر به بهترین وجه در تعزیه نمایان میشود. شبیه خوانی بر اساس همین امر بنیان گذاشته شد. امام حــسـیـن (ع) علاوه بر شخصیت والای مذهبی خود، در قـالـب یـک شخصیت فرمانروای استورهای ایران بعد از اسلام قرار میگیرد. به همین دلیل نیز بعد از اسلام عنصر تازهای به اساتیر ایرانی اضافه شد که «شهادت» بود. امام حسین(ع) کسی است که «حق» را در جانب خود دارد. او از اعتقادش دفاع میکند. به خاطر اقامه عدل جان خود را از دست میدهد و شهید میشود. پس مفهوم «شهادت» مهمترین استوره ایران پس از اسـلام اسـت. شهـادت به خاطر عشق، عقیده، قیام اجتماعی و... رخ میدهد و به همین دلیل به دیگر مضامین استورهای افزوده میشود وگرنه ممکن بود که در حد یک تمثیل باقی بماند.
چون سیاوش در اساتیر ایرانی ناجوانمردانه کشته شد، برخی ماجرای شبیه خوانی را به استورهء مرگ سیاوش، نسبت دادند. به نظر من این نسبت درست نیست. زیرا سیاوش اگرچه ناجوانمردانه کشته شد اما به خاطر یک آرمان جمعی یا در راه عقیدهاش به شهادت نرسید. او به خاطر «خیانت» کشته شد. پس محتوا یکی نیست! فقط ظاهر دو ماجرای امام حسین(ع) و سیاوش شبیه به هم است.