یا حتی برای آنکه رودربایستی را بهتر کنار بگذارد ، خودش را هم آلوده ی ریا قلمداد می کند و همچون آنان بساط ریا کاری را پهن می کند :
« ز جیب خرقه ی حافظ چه طرف توان بست که ما صمد طلبیدیم و او صنم داد »
* * *
« گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا ربت این قلب شناسی ز که آموخته بود»
* * *
« گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی »
* * *
طنز در دیوان حافظ سه آماج مهم دارد : 1) آداب و عوالم صوفیانه ی دروغین ، 2) ریا کاران وابسته به شریعت از زاهد و واعظ و محتسب که نقطه ی مقابل و نقطه ی ننگ پارسیان حقیقی و مردان راستین خدا هستند؛ که در بخش های نخست به آن پرداختیم . 3) معشوق ، که آن هم سنتا ً ، یعنی در سنت شعر و ادب ، به نوعی «مقدس» شمرده می شود و شاعران با عجز و نیاز با او رفتار می کنند . یکی از جلوه گاههای طنز حافظ معامله ی او با معشوق خویش است. در شعر فارسی جز در اوایل و منوچهری اب جرأت و جسارت با معشوق خویش سخن می گفتند ، بقیه غزلسرایان سنتا ً با خفت و خاکساری و احساس کهتری با معشوق سخن می گویند ، مگر تا حدی سعدی که در عین اهمیتی که برای معشوق قائل است ، گاه با او جسورانه رفتار می کند. اما معشوق حافظ – یا گاه ساقی که نیمی از نقش و چهره اش معشوق وار است – موجودی اثیری و افسانه ای و دست نیافتنی و فرابشری نیست . حافظ با محبوب خود گردن فرازانه و گستاخانه و با طنز و تعریض های ظریف سخن می گوید ؛
« چون شوم خاک رهش دامن بیافشاند ز من ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل ور بگویم بازپوشان باز پوشاند ز من
چشم خودراگفتم آخریک نظر سیرش ببین گفت می خواهی مگرتا جوی خون راند زمن»
* * *
« شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم »
ادامه دارد...