پیوند میان‌ اسطوره‌ و ادبیات - هفت قلم

نورا تنهایی

پیوند میان‌ اسطوره‌ و ادبیات‌*

 شاید از آن‌ هنگام‌ که‌ انسان‌ سخن‌ گفتن‌ را آغاز کرد، داستان‌ها وافسانه‌ها نیز پا به‌ میدان‌ اندیشه‌اش‌ نهادند و هزاران‌ سال‌ با او، پهلوبه‌ پَهْلوی‌ِ تاریخ‌ پیش‌ آمدند. امروزه‌ یکی‌ از شیرین‌ترین‌ وشگرف‌ترین‌ رشته‌های‌ دانش‌ بشری‌، شناخت‌ و کاوش‌داستان‌هایی‌ است‌ که‌ از دورترین‌ زمانه‌ها به‌ جا مانده‌ و این‌ رشته‌را«اسطورشناسی‌» یا میتولوژی‌ mythology نام‌ نهاده‌اند. مقاله‌ی‌ حاضر «پیوند میان‌ اسطوره‌ و ادبیات‌» است‌ که‌ در آن‌ به‌مباحثی‌ در مورد خویشاوندی‌ اسطوره‌ و ادبیات‌ می‌پردازد. پیش‌ ازآغاز سخن‌ اصلی‌، برای‌ آنکه‌ بدانیم‌ چه‌ پیوندی‌ میان‌ اسطوره‌ وادبیات‌ وجود دارد، نخست‌ باید اسطوره‌ را تعریف‌ کنیم‌ و در آن‌ به‌بیانی‌ جامع‌ و عینی‌ از اسطوره‌ بپردازیم‌. تعریف‌ اسطوره‌ از دیدگاه‌هر مکتب‌ و علومی‌ متفاوت‌ است‌ و هر مکتب‌ از روان‌ کاوی‌ گرفته‌تا پدیدارشناسی‌ و ساختار گرایی‌ و جز اینها، در اسطوره‌ به‌ نحوی‌خاص‌، مطابق‌ با اصول‌ و موازین‌ مقبول‌ نظر کرده‌ و برای‌ خودتعریفی‌ ارائه‌ داده‌اند. بنابراین‌ در این‌ زمینه‌ سعی‌ شده‌ است‌ تا آنچه‌را که‌ مورد تأیید اغلب‌ اسطوره‌ شناسان‌ قرار گرفته‌ است‌ و در موردآن‌ به‌ نوعی‌ اتفاق‌ نظر رسیده‌اند، بپردازیم‌.» واژه‌ ی‌ «اسطوره‌»، در زبان‌ پارسی‌ وامواژه‌ای‌ است‌ بر گرفته‌ از زبان‌عربی‌ «الاسطوره‌» و «الاسطیره‌» در زبان‌ عرب‌ به‌ معنای‌ روایت‌ وحدیثی‌ است‌ که‌ اصلی‌ ندارد. اما این‌ واژه‌ ی‌ عربی‌ خود و امواژه‌ای‌ است‌ از اصل‌ یونانی‌«historia» به‌ معنای‌ استفسار، تحقیق‌، اطلاع‌، شرح‌ و تاریخ‌.(1) واژه‌ ی‌ «myth» از اصل‌ یونانی‌ «muthos» به‌ معنای‌ سخن‌ و افسانه‌گرفته‌ شده‌ است‌.«myth» همان‌ واژه‌ای‌ است‌ که‌ در زبان‌های‌فرهنگی‌ به‌ دو شکل‌ «story» (قصه‌) و «Histiry» (تاریخ‌) دیده‌می‌شود. در زبان‌ یونانی‌ قدیم‌ به‌ هر داستان‌ یا هسته‌ ی‌ اصلی‌ داستان‌ یعنی‌داستانهای‌ بدون‌ شاخ‌ و برگ‌ یعنی‌ (plot) میتوس‌ (mythos)می‌گفتند و به‌ راست‌ یا دروغ‌ بودن‌ آن‌ توجهی‌ نداشتند. امّاامروزه‌ «myth» به‌ داستانی‌ گفته‌ می‌شود که‌ در چهار چوب‌ نظام‌اسطوره‌شناسی‌ یا علم‌ الاساطیر«my Thology» قرار داشته‌ باشد ومراد از این‌ اصطلاح‌ اخیر دستگاه‌ و نظام‌ یا مجموعه‌ ی‌ متجانسی‌از داستان‌های‌ قدیمی‌ موروثی‌ است‌ که‌ زمانی‌ در اعتقاد گروهی‌ ازمردم‌ جنبه‌ ی‌ حقیقت‌ داشت‌. وظیفه‌ی‌ این‌ داستان‌ها (بر حسب‌مقاصد و اعمال‌ موجودات‌ فوق‌ طبیعی‌ داستان‌) این‌ بود که‌ توضیح‌دهد، چرا جهان‌ به‌ وجود آمده‌ است‌ و فلسفه‌ی‌ اموری‌ که‌ اتفاق‌افتاده‌اند، چیست‌؟ کار دیگر این‌ قصص‌ این‌ بود که‌ برای‌ آیین‌ ورسوم‌ اجتماعی‌، منطق‌ و فلسفه‌ و توجیهی‌ ارائه‌ دهد. هرگاه‌ قهرمان‌داستان‌ بیشتر جنبه‌ی‌ آدمیزادگی‌ داشته‌ باشد تا یک‌ موجود مافوق‌طبیعی‌، معمولاً به‌ آن‌ داستان‌، افسانه‌ (Legend) گویند و هر گاه‌قهرمان‌، مافوق‌ طبیعی‌ باشد، اما داستان‌ جزو داستان‌های‌اساطیری‌ نباشد، به‌ آن‌ قصه‌ی‌ عامیانه‌ folktale اطلاق‌ می‌کنند. می‌توان‌ گفت‌ که‌ نظام‌ اساطیری‌ mytholgy مذهبی‌ است‌ که‌ امروزه‌کسی‌ بدان‌ باور ندارد. شاعران‌ هم‌ هر چند مانند دیگران‌ قرن‌هاست‌ که‌ دیگر بدان‌ اعتقاد ندارند، اما هنوز آن‌ را بکار می‌برند ودر اشعار خود از مشتری‌ (ژوپیتیر)، زهره‌ (ونوس‌)، پرومته‌، وُتان‌(خدای‌ جنگ‌)، آدم‌ و حوا، یونس‌، سوشیانس‌ و امثال‌ این‌ها سخن‌می‌رانند و در تلمیحات‌ و قصص‌ و اشعار درباره‌ی‌ آن‌ها بحث‌می‌کنند. کالریج‌ (coloridge) درست‌ می‌گوید که‌ «هنوز غریزه‌ی‌باستانی‌، نام‌های‌ باستانی‌ را فرا یاد می‌آورد»(2) اسطوره‌، به‌ ساده‌ترین‌ و معمول‌ترین‌ معنا، نوعی‌ سرگذشت‌ یاداستان‌ (Histoire) است‌ که‌ معمولاً به‌ خدا یا رب‌ النوع‌ وموجودی‌ الهی‌ مربوط‌ می‌شود. اسطوره‌، بدین‌ مفهوم‌، بافرهنگ‌های‌ ابتدایی‌ یا بادوره‌های‌ کهن‌ فرهنگ‌های‌ پیشرفته‌پیوسته‌ است‌ و وقتی‌ بعضی‌ جلوه‌های‌ دورانمان‌ را اسطوره‌می‌نامیم‌، معنای‌ ضمنی‌ نظر این‌ است‌ که‌ آن‌ جلوه‌ها صورت‌های‌تثبیت‌ شده‌ یا بقایای‌ گذشته‌اند. ادبیات‌ چیست‌؟ ارتباط‌ میان‌ اسطوره‌ و ادبیات‌ چیست‌؟ ادبیات‌، مجموعه‌ای‌ اساطیری‌ است‌ که‌ پرداخته‌ و بسط‌ و گسترش‌یافته‌ و حاکی‌ از تمدن‌ و فرهنگ‌ تلقی‌ می‌شود. بنابراین‌ اساطیر به‌ نحوی‌ در ادبیات‌ گره‌ خورده‌اند و در آن‌ زندگی‌می‌کنند. در ادبیات‌ از چه‌ کارکردهایی‌ استفاده‌ می‌کنیم‌ و یا چه‌ چیزی‌ را درمتون‌ می‌یابیم‌ و آن‌ را یک‌ متن‌ ادبی‌ می‌نامیم‌. آنچه‌ مسلم‌ است‌، مادر این‌ بحث‌ به‌ این‌ نتیجه‌ خواهیم‌ رسید که‌ اسطوره‌ دارای‌ نشانه‌هایی‌ است‌ که‌ از ادبیات‌ وام‌ گرفته‌ است‌ و همچنین‌ ادبیات‌ نیزبرای‌ جان‌ بخشیدن‌ به‌ رؤیاپردازی‌ خود باید به‌ دنبال‌ اصل‌ وحقیقتی‌ می‌بود که‌ جدای‌ از خرافه‌ و شکل‌ غیر واقعی‌ داشته‌ باشد.بنابراین‌ با نظر به‌ اغلب‌ متون‌ ادبی‌ و داستانی‌ در خواهیم‌ یافت‌ که‌اسطوره‌، بن‌ مایه‌ و ریشه‌ باطنی‌ همه‌ این‌ داستان‌ها محسوب‌می‌شوند و مورد قبول‌ و پسند عموم‌ مردم‌ می‌باشند. اساطیرداستان‌هایی‌ هستند که‌ نقل‌ به‌ نقل‌ از زبان‌های‌ مختلف‌ مردم‌، ازملل‌های‌ مختلف‌ عبور کرده‌اند و در روح‌ و جان‌ مردم‌ پیوندخورده‌اند و رفته‌ رفته‌ در ادبیات‌ هر مللی‌ نیز راه‌ یافته‌اند. در بیان‌داستان‌های‌ اساطیری‌ از کار ویژه‌های‌ خاص‌ همچون‌ بکارگیری‌زمان‌ و اسلوب‌ روایتگری‌ و تمثیل‌ و استعاره‌ استفاده‌ شده‌ است‌،آن‌ چنان‌ که‌ در متون‌ ادبی‌ نیز از این‌ کار ویژه‌ها به‌ کار گرفته‌می‌شود. برای‌ مثال‌ در اسطوره‌ نارسیس‌ Narcisse نحوه‌ تنظیم‌ زمان‌ افعال‌تقریباً به‌ طریق‌ زیر است‌: روایت‌ با تمرکز برزمان‌ ماضی‌استمراری‌ (imparfait) در آمیخته‌ با زمان‌ ماضی‌ تام‌ یا ابعد واکمل‌ (plus-que-parfait) آغاز می‌شود و پایان‌ می‌گیرد. این‌زمانها ما را از موقعیت‌ آگاه‌ می‌کنند. سپس‌، خطوط‌ عمده‌ی‌ داستان‌(نارسیس‌ به‌ لب‌ چشمه‌ می‌رسد، بر خود شیفته‌ می‌شود، و از غم‌می‌میرد) به‌ زمان‌ ماضی‌ مطلق‌ (parfait) نقل‌ می‌شود. استعمال‌ ماضی‌ مطلق‌ در اینجا، ابداً مربوط‌ به‌ کیفیت‌ و ماهیت‌درونی‌ یا ذاتی‌ داستان‌ نیست‌. چه‌ نارسیس‌ بارها (quotiens)برای‌ گرفتن‌ تصویر خویش‌، دستهایش‌ را در آب‌ فرو می‌برد وکراراً می‌نوشد تا نفس‌ دیگر خود را (که‌ در آب‌ انعکاس‌ یافته‌)ببوسد! ولی‌ زمان‌ فعل‌، بی‌ اعتنا به‌ این‌ معنی‌، ماضی‌ مطلق‌ است‌بدین‌ قرار: (بارها غوطه‌ زد)، (خود را بوسید و...). بنابراین‌، کاربرد زمان‌های‌ فعل‌، وابسته‌ به‌ مقام‌ و موضع‌ در متن‌،یعنی‌ موقوف‌ به‌ ارزش‌های‌ مختلفی‌ است‌ که‌ در محور همنشینی‌یعنی‌ زنجیره‌ کلام‌ وجود دارد. وانگهی‌ فقط‌ زمان‌ ماضی‌ مطلق‌ برکل‌ متن‌ غالب‌ نیست‌؛ زمان‌ حال‌ نیز بکار رفته‌ است‌، آن‌ هم‌ نه‌ فقط‌در بخشهایی‌ که‌ اسلوب‌ نگارش‌ آنها مستقیماً به‌ زبان‌ حال‌ است‌،بلکه‌ نقل‌ و روایت‌، چندین‌ بار، به‌ زمان‌ حال‌، می‌پرد. اسلوب‌روایتگری‌ اسطوره‌ که‌ اسلوبی‌ ذاتی‌ اسطوره‌ است‌، از چشم‌ مفسران‌پوشیده‌ نمانده‌ است‌. روایت‌ و نقل‌ برای‌ زبانشناس‌ عبارت‌ است‌ ازپیامی‌ که‌ مشخصه‌اش‌ توالی‌ منظم‌ علاماتی‌ (signe) زبانشناختی‌است‌ که‌ غالباً به‌ آنچه‌ که‌ فعل‌ نامیده‌ می‌شود، مربوطند. امّااسطوره‌ای‌ که‌ خصلت‌ روایتگری‌ اش‌ تقلیل‌ یافته‌ و صفت‌ واقعه‌نگاریش‌ ثابت‌ و ساکن‌ گشته‌ و به‌ صورت‌ «تابلو» در آمده‌ است‌، باتمثیل‌ (parabole) که‌ برای‌ اذهان‌ قرون‌ وسطی‌ بس‌ عزیز است‌،شباهت‌ می‌یابد. مثلاً تمثیلات‌ رمان‌ گل‌ سرخ‌، یعنی‌: کینه‌، کافرنعمتی‌ و نمک‌ کوری‌، پستی‌ و دنائت‌، خسّت‌، کهولت‌، ریا ودورویی‌، ممکن‌ است‌ بر دیوارهای‌ باغی‌ نقاشی‌ شوند: (چون‌) آن‌تمثیلات‌ واجد هیچ‌ عنصر روایتگری‌ یا واقعه‌ نگاری‌ نیستند، بلکه‌مطلقاً ایستا و بی‌ حرکتند؛ و اساطیر نیز با آنها وفق‌ و سازش‌می‌یابند و متفقاً چیزی‌ به‌ وجود می‌آورند، که‌ می‌توان‌ «جنگل‌رمزها» نامیدشان‌، بیشه‌ زاری‌ که‌ انسان‌ نوآموز در اسطوره‌شناسی‌ ازآن‌ شگفت‌ زده‌ و مبهوت‌ می‌گذرد. در بررسی‌ اساطیر، از لحاظ‌ قالب‌ و صورتشان‌، در وهله‌ی‌نخست‌، آنها را به‌ عنوان‌ داستان‌ (یا سرگذشت‌) مورد بررسی‌ قرارمی‌دهند، و در این‌ صورت‌، اساطیر بدواً، نه‌ به‌ عناصر فرهنگی‌خاصشان‌، بلکه‌ به‌ دیگر داستان‌های‌ هم‌ سنخ‌ که‌ شکلی‌ همسان‌دارند، دلالت‌ می‌کنند. اگر اسطوره‌ای‌ ایرانی‌، در صورت‌، نمودارشباهت‌ فاحش‌ و عظیمی‌ با اسطوره‌ای‌ چینی‌ یا هندی‌ باشد، این‌شباهت‌ برای‌ مورخی‌ که‌ به‌ بررسی‌ تاریخ‌ ایرانیان‌ می‌پردازد، یا ازدیدگاه‌ دانشمندان‌ انسان‌شناسی‌ که‌ احوال‌ چینی‌ها یا هندی‌ها را درمطالعه‌ گرفته‌، وافی‌ و صائب‌ نیست‌، ولی‌ در نظر منقد ادبی‌، گویا ورساست‌. بنابراین‌ انکار نمی‌توان‌ کرد که‌ مجموعه‌ی‌ اساطیر وقصه‌های‌ عامیانه‌ و افسانه‌ها و نیز باز مانده‌ی‌ روایات‌ شفاهی‌، به‌جهتی‌ از جهات‌، ادبیات‌ محسوب‌ می‌شود و همان‌ است‌ و نه‌چیزی‌ دیگر که‌ تغییر و تبدیل‌ یافته‌ به‌ صورت‌ ادبیات‌ در می‌آید. برای‌ آنکه‌ گفته‌های‌ خود را تا کنون‌ خلاصه‌ کرده‌ باشیم‌، می‌گوییم‌که‌ اساطیر، جزء داستان‌ هایی‌ هستند که‌ هر جامعه‌، در نخستین‌مراحل‌ رشد و توسعه‌اش‌، می‌بافد و می‌سازد؛ و از لحاظ‌ شکل‌، به‌داستان‌های‌ دیگر که‌ بین‌ آنها، افسانه‌ و قصه‌های‌ عامیانه‌ را از هم‌تمیز می‌دهیم‌، شباهت‌ دارند ؛ ولی‌ محتوایشان‌، شامل‌ عنصری‌،حائز اهمیتی‌ خاص‌ و اولی‌ است‌. بنابراین‌، مسأله‌ دانستن‌ این‌ نکته‌است‌ که‌ آن‌ اهمیت‌ را در چه‌ باید دانست‌؟ پاسخی‌ که‌ بیدرنگ‌ به‌ذهن‌ می‌رسد این‌ است‌: در باور داشتن‌ آنچه‌ اسطوره‌ می‌گوید وربط‌ دادن‌ محتوایش‌ به‌ دیگر تجاربمان‌. اساطیر به‌ عنوان‌ مجموعه‌داستان‌های‌ به‌ هم‌ پیوسته‌ای‌ که‌ از لحاظ‌ قالب‌ و صورت‌، به‌ افسانه‌و قصه‌ی‌ عامیانه‌ (و قطعاً به‌ دیگر انواع‌ ادبی‌ از قبیل‌ سرودهای‌مذهبی‌ که‌ خود با اساطیری‌ که‌ در کیش‌ و آیین‌ مندرجند، ارتباط‌مستقیم‌ دارند) می‌پیوندند، دارای‌ خصایص‌ ادبی‌ اند. واژه‌ی‌ یونانی‌«mythos» که‌ به‌ معنی‌ اسباب‌ چینی‌ (intrigue) یا باز شدن‌(محقق‌= factuel) کلاف‌ داستان‌ و ماجراست‌، نشانگر پیوند اصلی‌اسطوره‌ با ادبیات‌ می‌باشد، ادبیات‌ وارث‌ نوعی‌ اساطیر است‌ وبدین‌ گونه‌ داستان‌ هایی‌ در اختیار شاعر قرار دارد که‌ از قبل‌، سنتی‌سترگ‌ محسوب‌ می‌شود و از اقتدار و مرجعیت‌ کلانی‌ برخورداراست‌. یکی‌ از نخستین‌ کار ویژه‌های‌ اجتماعی‌ اساطیر، این‌ است‌ که‌ به‌جامعه‌، دیدی‌ خیالی‌ از میثاق‌ و مناسبات‌ پایدارش‌ با خدایان‌ و بانظام‌ طبیعت‌ و نیز از سازمان‌ درونیش‌، اعطاء می‌کند. وقتی‌مجموعه‌ای‌ اساطیری‌، به‌ ادبیات‌ تبدیل‌ می‌شود، کار ویژه‌ی‌اجتماعی‌ ادبیات‌ که‌ اعطای‌ دیدی‌ خیالی‌ از موقعیت‌ بشری‌ به‌جامعه‌ است‌، مستقیماً از منبعی‌ که‌ همان‌ نمونه‌ و الگوی‌ اساطیری‌ادبیات‌ است‌، نشأت‌ می‌گیرد. در این‌ فرایند، اشکال‌ نمونه‌ی‌اسطوره‌، به‌ قرارها و شگردها و انواع‌ مقولات‌ ادبی‌، تبدیل‌می‌گردند؛ ولی‌ فقط‌ هنگامی‌ که‌ این‌ قرارها و شگردها و انواع‌مقولات‌ ادبی‌، همچون‌ خصایص‌ اصلی‌ شکل‌ و قالب‌ ادبیات‌،مورد قبول‌ قرار گیرند، نسبت‌ ادبیات‌ با اسطوره‌، خود به‌ خود،مبرهن‌ و محرز می‌شود. رابطه‌ ادبیات‌ با اساطیر، ممکن‌ است‌ صریح‌ یا مکتوم‌ باشد، وقتی‌دانته‌ یا میلتون‌، اساطیر اساسی‌ مسیحیت‌ در باب‌ نجات‌ به‌ دست‌منجی‌ و هبوط‌ را بازسازی‌ می‌کنند و Keats و شلی‌ (Shelley)،اساطیر «Endymion» و پرومته‌ را باز می‌آفرینند و درام‌ نویسان‌فرانسه‌، از راسین‌ تا کوکتو، اساطیر یونانی‌ را که‌ قبلاً در تئاتر یونان‌باز آفریده‌ شده‌ بودند، از نو می‌پردازند؛ این‌ رابطه‌، واضح‌ و لایح‌است‌. یکی‌ از علل‌ کششی‌ که‌ شاعران‌ در خود برای‌ اساطیر احساس‌می‌کنند، جنبه‌ی‌ فنی‌ دارد. زبان‌ اسطوره‌، استعاری‌(methaphorique) است‌ زیرا بخش‌ اعظم‌ اساطیر، در وصف‌خدایانی‌ است‌ که‌ با جهات‌ طبیعت‌ و جامعه‌، یکی‌ و یگانه‌ دانسته‌شده‌اند، و همین‌ استعاره‌ی‌ آزادی‌ که‌ اسطوره‌ی‌ پرومته‌ برای‌ شلی‌فراهم‌ می‌آورد، موجب‌ می‌شود که‌ شلی‌ بیشتر به‌ اسطوره‌ی‌ پرومته‌میل‌ کند تا به‌ یکی‌ از مضامین‌ اجتماعی‌ یا سیاسی‌ دوره‌ و زمانه‌اش‌که‌ در دامان‌ آنها، بینش‌های‌ اساطیری‌ از قبیل‌ سربرآوردن‌ اتلانتید(Atlantide)، البته‌، پوچ‌ و عبث‌ خواهند بود. تمثیلی‌ شمردن‌ (allegorisation) اسطوره‌ از لحاظ‌ اخلاقی‌،موقوف‌ به‌ باور داشتن‌ مجموعه‌ پایداری‌ از حقایق‌ اخلاقی‌ است‌ که‌همواره‌ حکما کوشیده‌اند تا آنها را بیان‌ کنند. «وقتی‌ داستانی‌ را می‌خوانیم‌، مسأله‌ی‌ عمده‌، همواره‌، دانستن‌ این‌نکته‌ است‌ که‌ کدام‌ حکیم‌، نخستین‌ بار، آن‌ را به‌ طور کامل‌ نقل‌ کرده‌و کدام‌ قوم‌ قدرتمند، نخستین‌ بار، بنا به‌ قوانین‌ و قواعد آن‌ زیسته‌است‌، و نه‌ چندان‌ شناخت‌ شکارچی‌ بیباکی‌ که‌ آن‌ را تخیل‌ کرده‌ ویا کشف‌ اینکه‌ آن‌ داستان‌، کدام‌ قوم‌ کم‌ دل‌ را ترسانیده‌ است‌.معنای‌ عمیق‌ هر اسطوره‌، همان‌ است‌ که‌ اسطوره‌ وقتی‌ در اوج‌اعتلای‌ تمدنی‌ نقل‌ می‌شود، دارد». پس‌، روایت‌ یا مضمونی‌ اساطیری‌، مثال‌ و معنایی‌ افلاطونی‌ نیست‌که‌ همه‌ی‌ استنباطها و شرح‌ و تفسیرهای‌ بعدی‌ در آن‌ باره‌،تخمین‌هایی‌ بیش‌ نیستند، بلکه‌ اصلی‌ ساختاری‌ و شکل‌ بخش‌(informant) از حوزه‌ی‌ ادبیات‌ است‌، و هر چه‌ دنباله‌های‌ ادبی‌اسطوره‌ای‌ خاص‌ را بیشتر بررسی‌ کنیم‌، شناختمان‌ از آن‌ عمیقترمی‌شود. واژه‌ی‌ تمثیل‌ (allegorie) مبیّن‌ آن‌ است‌ که‌ تفسیر تمثیلی‌برحسب‌ سنّت‌، نقش‌ عمده‌ای‌ در ادامه‌یابی‌ اسطوره‌ در پهنه‌ی‌ادبیات‌، از طریق‌ کج‌ و معوج‌ کردن‌ و از ترکیب‌ انداختن‌ یا ضایع‌ساختن‌ اسطوره‌ اصلی‌ (تا آنجا که‌ اسطوره‌ای‌ اصلی‌ وجود داشته‌)،ایفا کرده‌ است‌. در نقد ادبی‌ نیز گرایش‌ تمثیلی‌، به‌ مناسبت‌، در دو نوع‌ نقد ظاهرمی‌شود: می‌توان‌ اثری‌ ادبی‌ را در ارتباط‌ بادوره‌ و زمانه‌اش‌ و به‌بیانی‌ دیگر همچون‌ تمثیلی‌ تاریخی‌، بررسی‌ کرد؛ یا آنکه‌ در ارتباط‌با زندگی‌ و تجارب‌ آفریننده‌اش‌ به‌ مثابه‌ تمثیلی‌ از زندگینامه‌ وترجمه‌ احوال‌ یا نفسانیاتش‌، در مطالعه‌ گرفت‌. آنچه‌ نقد اساطیر در حوزه‌ ادبیات‌ نامیده‌ می‌شود، بررسی‌ بعضی‌انواع‌ یا جنبه‌های‌ ادبیات‌ و یا روش‌شناسی‌ نقدی‌ ویژه‌ نیست‌، بلکه‌بررسی‌ اصول‌ ساختاری‌ ادبیات‌ و خاصه‌ مواضعات‌ و شگردها وانواع‌ مقولات‌ و صور مثالی‌ و تصاویر پایدار و ماندگار و راجعه‌ی‌ادبیات‌ است‌. بدین‌ گونه‌ بعضی‌ مناسبات‌ و ارتباطات‌ خارجی‌ ادبیات‌، دقت‌وصراحت‌ می‌یابند، گرچه‌ تاکنون‌ بسی‌ اندک‌ مورد تحقیق‌ قرارگرفته‌اند و ما فقط‌ به‌ نحو اجمال‌ و اختصار می‌توانیم‌ بدانها اشاره‌کنیم‌، نخست‌ عین‌ هم‌ بودن‌ (یا وحدت‌ هویت‌) اساطیر و ادبیات‌،آشکار می‌سازد که‌ حتی‌ امور اعتقادی‌ در حوزه‌ی‌ دین‌، بیشتر بامسائل‌ دید و تخیل‌ مربوطند تا با نوعی‌ اعتقاد که‌ بر دلایل‌ و اسنادو بر تجربه‌ی‌ حسی‌ استوار باشند. رابطه‌ی‌ اسطوره‌ با نوعی‌ داستان‌]یا داستان‌ تاریخی‌، تاریخ‌ داستان‌ گونه‌[، بدین‌ معنی‌ نیست‌ که‌ساختارهای‌ اساطیری‌ از قبیل‌ اناجیل‌ و اسفار خمسه‌(pentateuque) فرآورده‌ی‌ کارگاه‌ تقلب‌ و تزویرند، بلکه‌ بدین‌معنی‌ است‌ که‌ آنها به‌ شکلی‌ تحریر شده‌اند که‌ تنها شکلی‌ بوده‌ که‌امکان‌ خطاب‌ مستقیم‌ به‌ خواننده‌ را فراهم‌ می‌آورد. و او را باواقعیتی‌ قاهر و مستولی‌ روبرو می‌کرده‌، نه‌ آنکه‌ (بنا به‌ اعتقاد) سرّی‌به‌ دست‌ آمده‌ از اعماق‌ قرون‌ و اعصار را بروی‌ مکشوف‌ سازد.

 پی‌نوشت‌: 1 ـ به‌ نوشته‌ی‌ «محمودی‌ بختیاری‌» واژه‌ی‌ اسطوره‌، وارونه‌ی‌ آنچه‌ لغت‌ نویسان‌نوشته‌اند، عربی‌ نیست‌، بلکه‌ ریشه‌ آریایی‌ دارد. و همچنین‌ واژه‌ی‌ میث‌ (my Th)یکی‌ از کهنترین‌ واژه‌های‌ ایرانی‌ است‌ که‌ در اوستا آمده‌ است‌. به‌ نوشته‌ی‌ او،«میثوخت‌» که‌ در اوستا آمده‌ است‌، از دو جزء «میث‌» به‌ معنی‌ رمز و نشانه‌ است‌ و«اوخت‌» به‌ معنی‌ گفتن‌ و سخن‌؛ که‌ روی‌ هم‌، سخن‌ رازآمیز، یا؛ گفتار نشانه‌، یا؛حرف‌ رمز معنی‌ می‌دهد. 2 ـ انواع‌ ادبی‌، دکتر شمیسا ـ ص‌ 72 ـ 75 ـ به‌ نقل‌ از: ابرمزدر (A Glossary of literary terms)

منابع‌: 1 ـ آفرینش‌ خدایان‌ (راز داستان‌های‌ اوستایی‌) ـ امید عطایی‌ ـ انتشارات‌ عطائی‌ ـتهران‌ 1377 2 ـ اسطوره‌ و رمز (مجموعه‌ مقالات‌) ـ ترجمه‌ جلال‌ ستاری‌ ـ انتشارات‌ سروش‌ ـتهران‌ 1378 3 ـ اسطوره‌ در جهان‌ امروز ـ جلال‌ ستاری‌ ـ نشر مرکز ـ تهران‌ 1376 4 ـ انواع‌ ادبی‌ ـ دکتر سیروس‌ شمیسا ـ انتشارات‌ فردوس‌ ـ تهران‌ 1379 5 ـ پژوهشی‌ در اساطیر ایران‌ (پاره‌ نخست‌ و دویم‌) ـ مهرداد بهار ـ نشر آگه‌ ـ تهران‌1381 6 ـ تاریخ‌ اساطیری‌ ایران‌ ـ دکتر ژاله‌ آموزگار ـ انتشارات‌ سمت‌ ـ تهران‌ 1380 7 ـ قدرت‌ اسطوره‌ ـ جوزف‌ کمبل‌، ترجمه‌ عباس‌ مخبر ـ نشر مرکز ـ تهران‌ 1377.



نویسنده : هفت قلم » ساعت 3:26 صبح روز پنج شنبه 87 فروردین 22