نورا تنهایی
کارشناس زبان و ادبیات فارسی
«گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو زیر لب خنده کنان گفت که دیوانه کیست»
- کمتر کسی است که حافظ ، این رند فرزانه ی عالم سوز را نشناسد و با اشعارلطیف و دل سوزانش دماغ و دل هیچ بنده ای را نبرده باشد.
حافظ ، این رند فرزانه و عارف عاسق پارسی گوی را نه می توان «تنها» در زمره ی عارفان دانست و نه عاشقان صرف و نه حتی نمی شود وی را در حلقه ی رندان و عیاران , پاکبازان و مصلحان دانست ، بلکه او را باید عاشقی دانست که عیاری عارف و مصلح و رند و پاکباز است ، و آیا این همه فضل و هنر در شاعر دیگری سراغ داریم .
سال هاست نویسندگان بی شماری راجع به عشق حافظ ، موسیقی حافظ و ..... سخنان فراوانی داشته اند و به گوش من و شما هم رسیده است . هرچه از غزلیات این حکیم فرزانه بگوئیم و هرچه در عمق مفاهیم وجودی آن و تناسب تک تک کلمات و موسیقایی آن توجه کنیم ، باز حرف های زیادی برای گفتن و نوشتن مقاله های بی شماری باقی می ماند . و این چنین است که پس از قرن ها ، هنوز روح تازگی و طراوت درغزلیات او موج می زند.
مقاله ی حاضر ، نگاهی است به اشهار طنز گونه ی حافظ که در دیوان او ، به وفور دیده می شود . ابتدا به بحث در مورد خود ((طنز)) می پردازیم و سپس اشاراتی خواهیم داشت به اشعار طنز گونه ی حافظ و بررسی این گونه اشعار .....
منتقدان فرنگی طنز را به دو نوع رسمی یا مستقیم و غیر رسمی تقسیم نموده اند . درطنز مستقیم ، سخنگو اول شخص است . این«من» ممکن است مستقیما ً با خواننده سخن بگوید یا با واسطه ی کس دیگری که در اثر مطرح است .کار این ((پامنبری خوان)) شرح و بسط و توضیح و تفسیرطنزهای سخنگو است . درطنز مستقیم دو نوع اثر در ادبیات غربی معروف است که عنوان آنها از اسم طنز نویسان معروف رومی هوراس و جوونا اخذ شده است . در طنز هوراسی سخنگو فردی مؤدب و زیرک است که با طنزهایش بیشتر باعث سرگرمی و تفریح است . تا خشم و رنجش . زبان او نرم و ملایم است و گاهی خودش را به مسخرس می گیرد و هدف انتقاد قرار می دهد (مانند طنزهای حافظ) در طنز جووانی ، سخنگو یک معلم جدی اخلاق است . سبک و زبانی موقر دارد . مفسده ها و خطاها را که به نظر او کاملا ً جدی هستند بدون گذشت مطرح می کند و باعث تحقیر و رنجش می شود.
( این نوع طنز در ادبیات ما خیلی کم است و یا اصلا ً دیده نمی شود ) .
شوخی و مطایبه عناصر و عواملی هستند که در ادبیات از آنها برای ایجاد نشاط و خنده در خواننده استفاده می کنند . بذله گویی در قدیم نشانه ی هوش و ذکاوت بود و در انگلیسی ، هم به معنی زیرکی و هم بذله گویی است . نظامی در چهار مقاله در باب شاعری مینویسد :
«و شاعر باید در یک مجلس محاورت خوشگو بود و در مجلس معاشرت خوشگو .»
و این چنین است که حافظ را باید طنز پردازی زبر دست و عالی رتبه دانست . چه ، در طنزهایش با زیرکی تمام و غیر قابل وصفی با تضادهای اجتماع خود به جوش و خروش می آید و به اصطلاح دو پهلو سخن می گوید و با خنده و لبخند و زیرکی حرفهایش را می زند.
اگر بخواهیم طنزهای حافظ را مورد بررسی قرار دهیم در مرحله ی نخست باید ببینیم ، دغدغه های خاطر او چه چیزهایی بوده که او را وادار به انتقاد در مورد آنها کرده است ، و خوب می دانیم که طنزهای حافظ ، همه انتقادی است به اوضاع زمانه ی وی .
از اوضاع زمانه ی حافظ ، اقتدار امیران و زاهدان ریاکاری که او نام می برد ، به خوبی اطلاع داریم و می توان گفت اصلی ترین پریشانی خاطر حافظ از همین ریاکاران به ظاهر خداپرست زاهدنما است ، که در جای جای زمانه ی او قد علم کرده اند و جامعه ی دینداری و عدالت را بر بطن ریاکارانه ی خود پوشانده اند ، و اما حافظ ، که مجبور است در چنین زمانه ای و در میان چنین مردمان دون صفتی زندگی کند ، خود را از این طایفه دور می داند و در اشعاغرش با طنز و طعنه و کنایه ، از آنها با نام های زاهد خلوت نشین و محتسب باده پرست و صوفی دجال فعل و.... نام می برد . آری ، حافظ ، این ریز نظر باده پرست ، این خلوت نشین شراب خواره ، حاضر است با می و خوخانه و مست و شرابخواره بنشیند و به سخنان پیر می فروش و ساقی ساغر به دست گوش دهد ، اما در میان امام مسجد و صوفی پشمینه پوش ننشیند ، چه در باطن این عاقلان زمانه و خداپرستان خالصانه ،رنگ و ریایی بس عظیم می بیند و به داد از این گروه در شعرهایش با زبانی طنز لب به سخن می گشاید.
حافظ از رنج زمانه خود سخن می گوید ، همچنان که در بطن این ناخوشی ها و ریاها به سر می برد ، آنان را فاقد هرگونه زهد و خداپرستی خالصانه و دینداری بی ریا و تزویر می داند. خود را بهلولی می پندارد و با تجاعل العارفی نسبت به اوضاع و احوال زمانه ، با طعنه و طنز و تمسخر با آنان سخن می گوید.
در چنین زمانه ای است که به عیان می بینید؛ «آتش زهد ریا خرمن دین را خواهد سوزاند» و می بینید که «نقد صوفی ، همه صافی بیغش نیست»، «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهادست به هر مجلس وعظی دامی» و می گوید :«عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس / که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن» ، و گاهی از کوتاهی دست خود نسبت به این اوضاع زمانه به طنز یاد می کند : « نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس / ملامت علما هم زعلم بی عملست .....»
حافظ یک دشمن را از میان همه ی دشمنان خود بیشتر به رسمیت می شناسدو همه ی عمر و اندیشه و هوش و هنر و کاری ترین سلاح خود ، یعنی طنز را – وقف مبارزه با آن می کند ، و آن همه خوره «ریا» است که علم و عمل و فضل و هنر ، فرد و جامعه را به تباهی می کشاند .
انتقاد حافظ فرع بر اعتقاد اوست . انتقاد او تلخ و خصمانه نیست ، شیرین و دوستانه است ؛ زندیقانه نیست ، صدیقانه است . انتقادهای طنزآمیز حافظ همه اخلاقی و مربوط به اخلاقیات است . بی آنکه ناصح و محتسب باشد ، بی نظر به تهذیب و اصلاح نیست ، فقط وقتی تمام زهدها ریانی باشد ، دیگر نمی توان از زهد ریائی بد گفت ، یعنی اگر هنر قلابی سراسر جهان را گرفته باشد ، دیگر هنر حقیقی غریب و مجهول می ماند و منادی و منافع این هنر صدایش به هیچ گوش نمی رسد ، اما چون به تعبیر خرمشاهی ، قانقاریای ریای عهد حافظ حیات اجتماعی را یکسره تباه نکرده بوده و و هنوز گوش های بدهکار و دل های بیدار و منش های پارسا پیدا می شده و نیز در آینده هم پدید می آمده ، امیدوار بوده و مبارزه ی خود را مثمر و معنی دار می شمرده است . آری درست به دلیل اعتقاد داشتن به اصول و مبانی شریعت و طریقت است که زهد فروشی ها و تکلف وتظاهرهای مدعیان شریعت وطریقت ، خونین دل است . منتها به تعبیر خودش با خونین دل ، لب خندان پیش می آورد و به جای آنکه با صوفی و شحنه و محتسب مستقیما ً در بیفتد و خویشتنداری و روحیه ی عالی خودرا از دست بدهد و حتی برای خود دردسر دنیوی درست کند ، ترجیح که خودسرانه و کاری ترعمل کند و لذا به ورطه ی هجو و دشنام سقوط نمکی کند .
طنز حافظ تلخ و سیاه نیست . شیرین و خوشایند است ، حتی دیندار ترین خوانندگان حافظ هم نمی توانند در قبال این طنزهای او مقاومت کنند و لااقل در دل خود لبخند نزنند ، و احساس رفع تکلیف و شرح صدر نکنند . هیچکس به اندازه ی حافظ اینگونه نگرانی ها را تسکین نمی دهد ، بسکه خدایش عطابخش و خطاپوش است.
« صوفی نهاد دام و سر حلقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد»
* * *
« نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد »
* * *
« صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد »
* * *
« صوفی گلی بچین و مرقع به خارش بخش وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش»
* * *
« صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد»
* * *
«ز کوی میکده دوشش به به دوش می برند امام شهر که سجاده می کشید به دوش»
* * *
«فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد که می حرام ولی به ز مال او قافست»
* * *
«واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند چون به خلوت می روندآن کاردیگر می کنند»
* * *
« مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس تو به فرمایان چرا خود تو به کمتر می کنید »
* * *
« گوئیا باور نمی دارند روز داوری کاین همه نقش دغل در کار داور می کنند »
* * *
.... و ده ها بیت دیگر که همه شان سخن از ریا کاری صوفیان شهر و زاهدان خلوت نشین است . حافظ شاعر گردنکشی است . خود از فتنه هایی که در سر دارد حیرانست . از ایام فتنه انگیز ناله سر می دهد و از زمانه ی خونریز و گردنکش شاکی است . حافظ از این عهد بی وفا شکوه ها میکند و همگان را از بی اعتمادی نسبت به دنیا خبر میدهد
حافظ در صدد برمی آید تا در اشعارش به مبارزه با این جور و جفای زمانه برآید ، چه ، در حقیقت زندگی قادر به جنگیدن حتی با محتسبان زمانه نیست ، چه رسد به فلک حقه باز و دون پرور . گاه سعی می کند که چرخ فلک را چنپر کند :(چرخ بر هم زنم ارغیر مرادم گردد) – گاه می خواهد به قصد نوسازی ، سقف آسمان را سوراخ کند و طرحی نو در اندازد ؛ گاه می خوالهد عالم و آموزشگاه علمی فرهنگسازان,دم را بازسازی و باز آفرینی کند و گاه به کسی که هیچ کژی و کاستی در کار و بار جهان نمی بیند ، چشمک می زند و می گوید آفرین بر نظر پاک خطا پوشت باد . گاه گاهی هم که باز به یاد آخرت می افتد و می خواهد توبه کند ، از دست او توبه می کند (از دست زاهد کردیم توبه/و ز فعل عابد استغفر الله) . و یا اصولا ً در لزوم توبه شک دارد و معتقد است باید استخاره کند اگر استخاره راه داد تن به چنین ریاضتی بدهد . یکی از توبه هایش هم به دست صنم باده فروش است که به او قول می دهد جز در حضور زیبارویان و به شادی آنها ننوشد . طنازی ها و غمازی های دیوان حافظ در کمال خوش خوئی و خوش باشی و خوش خیالی است . طنز حافظ آنچنان که گفته شد ، در درجه ی اول ریا را هدف می گیرد . ریا و رعونتی را که مانند پیچک بر نهال نازک آرا – و در عین حال دیرینه ی – دین و عرفان پیچیده است ، با ضربه های قاطع بسان باغبان ماهری می برد و به دور می ریزد . و یک نگاه ، در آستین خرقه ی صوفیان بی صفا ، بتکده ای کشف شد .
« خدا زان خرقه بی زارست صد بار که صد بت باشدش در آستینی »
طنز حافظ در درجه ی اول ریا را هدف می گیرد .
ادامه دارد....