سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هفت قلم

سلام.

با مشکلاتی که در پارسی بلاگ برایم پیش آمد ، به وبلاگ هفت قلم منتقل شدم.



نویسنده : هفت قلم » ساعت 1:43 صبح روز دوشنبه 87 بهمن 21


متاسفانه با تمام تلاشی که داشتم ، نتوانستم مقاله « سده ، جشنی به یادگار آتش » را در اینجا بگذارم و به ناچار در وبلاگ« هفت هنر »گذاشته ام.



نویسنده : هفت قلم » ساعت 12:41 صبح روز دوشنبه 87 بهمن 14


زمستان                                                                   

 

             

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک

چو دیدار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم

منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست ، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

نویسنده : هفت قلم » ساعت 2:25 صبح روز شنبه 87 بهمن 5


نورا تنهایی

کارشناس زبان و ادبیات فارسی

 

 

   «گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو          زیر لب خنده کنان گفت که دیوانه کیست»

- کمتر کسی است که حافظ ، این رند فرزانه ی عالم سوز را نشناسد و با اشعارلطیف و دل سوزانش دماغ و دل هیچ بنده ای را نبرده باشد.

حافظ ، این رند فرزانه و عارف عاسق پارسی گوی را نه می توان «تنها» در زمره ی عارفان دانست و نه عاشقان صرف و نه حتی نمی شود وی را در حلقه ی رندان و عیاران , پاکبازان و مصلحان دانست ، بلکه او را باید عاشقی دانست که عیاری عارف و مصلح و رند و پاکباز است ، و آیا این همه فضل و هنر در شاعر دیگری سراغ داریم .

سال هاست نویسندگان بی شماری راجع به عشق حافظ ، موسیقی حافظ و ..... سخنان فراوانی داشته اند و به گوش من و شما هم رسیده است . هرچه از غزلیات این حکیم فرزانه بگوئیم و هرچه در عمق مفاهیم وجودی آن و تناسب تک تک کلمات و موسیقایی آن توجه کنیم ، باز حرف های زیادی برای گفتن و نوشتن مقاله های بی شماری باقی می ماند . و این چنین است که پس از قرن ها ، هنوز روح تازگی و طراوت درغزلیات او موج می زند.

مقاله ی حاضر ، نگاهی است به اشهار طنز گونه ی حافظ که در دیوان او ، به وفور دیده می شود . ابتدا به بحث در مورد خود ((طنز)) می پردازیم و سپس اشاراتی خواهیم داشت به اشعار طنز گونه ی حافظ و بررسی این گونه اشعار .....

منتقدان فرنگی طنز را به دو نوع رسمی یا مستقیم و غیر رسمی تقسیم نموده اند . درطنز مستقیم ، سخنگو اول شخص است . این«من» ممکن است مستقیما ً با خواننده سخن بگوید یا با واسطه ی کس دیگری که در اثر مطرح است .کار این ((پامنبری خوان)) شرح و بسط و توضیح و تفسیرطنزهای سخنگو است . درطنز مستقیم دو نوع اثر در ادبیات غربی معروف است که عنوان آنها از اسم طنز نویسان معروف رومی هوراس و جوونا اخذ شده است . در طنز هوراسی سخنگو فردی مؤدب و زیرک است که با طنزهایش بیشتر باعث سرگرمی و تفریح است . تا خشم و رنجش . زبان او نرم و ملایم است و گاهی خودش را به مسخرس می گیرد و هدف انتقاد قرار می دهد (مانند طنزهای حافظ) در طنز جووانی ، سخنگو یک معلم جدی اخلاق است . سبک و زبانی موقر دارد . مفسده ها و خطاها را که به نظر او کاملا ً جدی هستند بدون گذشت مطرح می کند و باعث تحقیر و رنجش می شود.

( این نوع طنز در ادبیات ما خیلی کم است و یا اصلا ً دیده نمی شود ) .

شوخی و مطایبه عناصر و عواملی هستند که در ادبیات از آنها برای ایجاد نشاط و خنده در خواننده استفاده می کنند . بذله گویی در قدیم نشانه ی هوش و ذکاوت بود و در انگلیسی ، هم به معنی زیرکی و هم بذله گویی است . نظامی در چهار مقاله در باب شاعری مینویسد :

«و شاعر باید در یک مجلس محاورت خوشگو بود و در مجلس معاشرت خوشگو .»

و این چنین است که حافظ را باید طنز پردازی زبر دست و عالی رتبه دانست . چه ، در طنزهایش با زیرکی تمام و غیر قابل وصفی با تضادهای اجتماع خود به جوش و خروش می آید و به اصطلاح دو پهلو سخن می گوید و با خنده و لبخند و زیرکی حرفهایش را می زند.

اگر بخواهیم طنزهای حافظ را مورد بررسی قرار دهیم در مرحله ی نخست باید ببینیم ، دغدغه های خاطر او چه چیزهایی بوده که او را وادار به انتقاد در مورد آنها کرده است ، و خوب می دانیم که طنزهای حافظ ، همه انتقادی است به اوضاع زمانه ی وی .

از اوضاع زمانه ی حافظ ، اقتدار امیران و زاهدان ریاکاری که او نام می برد ، به خوبی اطلاع داریم و می توان گفت اصلی ترین پریشانی خاطر حافظ از همین ریاکاران به ظاهر خداپرست زاهدنما است ، که در جای جای زمانه ی او قد علم کرده اند و جامعه ی دینداری و عدالت را بر بطن ریاکارانه ی خود پوشانده اند ، و اما حافظ ، که مجبور است در چنین زمانه ای و در میان چنین مردمان دون صفتی زندگی کند ، خود را از این طایفه دور می داند و در اشعاغرش با طنز و طعنه و کنایه ، از آنها با نام های زاهد خلوت نشین و محتسب باده پرست و صوفی دجال فعل و.... نام می برد . آری ، حافظ ، این ریز نظر باده پرست ، این خلوت نشین شراب خواره ، حاضر است با می و خوخانه و مست و شرابخواره بنشیند و به سخنان پیر می فروش و ساقی ساغر به دست گوش دهد ، اما در میان امام مسجد و صوفی پشمینه پوش ننشیند ، چه در باطن این عاقلان زمانه و خداپرستان خالصانه ،رنگ و ریایی بس عظیم می بیند و به داد از این گروه در شعرهایش با زبانی طنز لب به سخن می گشاید.

حافظ از رنج زمانه خود سخن می گوید ، همچنان که در بطن این ناخوشی ها و ریاها به سر می برد ، آنان را فاقد هرگونه زهد و خداپرستی خالصانه و دینداری بی ریا و تزویر می داند. خود را بهلولی می پندارد و با تجاعل العارفی نسبت به اوضاع و احوال زمانه ، با طعنه و طنز و تمسخر با آنان سخن می گوید.

در چنین زمانه ای است که به عیان می بینید؛ «آتش زهد ریا خرمن دین را خواهد سوزاند» و می بینید که «نقد صوفی ، همه صافی بیغش نیست»، «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهادست به هر مجلس وعظی دامی» و می گوید :«عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس / که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن» ، و گاهی از کوتاهی دست خود نسبت به این اوضاع زمانه به طنز یاد می کند : « نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس / ملامت علما هم زعلم بی عملست .....»

حافظ یک دشمن را از میان همه ی دشمنان خود بیشتر به رسمیت می شناسدو همه ی عمر و اندیشه و هوش و هنر و کاری ترین سلاح خود ، یعنی طنز را – وقف مبارزه با آن می کند ، و آن همه خوره «ریا» است که علم و عمل و فضل و هنر ، فرد و جامعه را به تباهی می کشاند .

انتقاد حافظ فرع بر اعتقاد اوست . انتقاد او تلخ و خصمانه نیست ، شیرین و دوستانه است ؛ زندیقانه نیست ، صدیقانه است . انتقادهای طنزآمیز حافظ همه اخلاقی و مربوط به اخلاقیات است . بی آنکه ناصح و محتسب باشد ، بی نظر به تهذیب و اصلاح نیست ، فقط وقتی تمام زهدها ریانی باشد ، دیگر نمی توان از زهد ریائی بد گفت ، یعنی اگر هنر قلابی سراسر جهان را گرفته باشد ، دیگر هنر حقیقی غریب و مجهول می ماند و منادی و منافع این هنر صدایش به هیچ گوش نمی رسد ، اما چون به تعبیر خرمشاهی ، قانقاریای ریای عهد حافظ حیات اجتماعی را یکسره تباه نکرده بوده و و هنوز گوش های بدهکار و دل های بیدار و منش های پارسا پیدا می شده و نیز در آینده هم پدید می آمده ، امیدوار بوده و مبارزه ی خود را مثمر و معنی دار می شمرده است . آری درست به دلیل اعتقاد داشتن به اصول و مبانی شریعت و طریقت است که زهد فروشی ها و تکلف وتظاهرهای مدعیان شریعت وطریقت ، خونین دل است . منتها به تعبیر خودش با خونین دل ، لب خندان پیش می آورد و به جای آنکه با صوفی و شحنه و محتسب مستقیما ً در بیفتد و خویشتنداری و روحیه ی عالی خودرا از دست بدهد و حتی برای خود دردسر دنیوی درست کند ، ترجیح که خودسرانه و کاری ترعمل کند و لذا به ورطه ی هجو و دشنام سقوط نمکی کند .

طنز حافظ تلخ و سیاه نیست . شیرین و خوشایند است ، حتی دیندار ترین خوانندگان حافظ هم نمی توانند در قبال این طنزهای او مقاومت کنند و لااقل در دل خود لبخند نزنند ، و احساس رفع تکلیف و شرح صدر نکنند . هیچکس به اندازه ی حافظ اینگونه نگرانی ها را تسکین نمی دهد ، بسکه خدایش عطابخش و خطاپوش است.

« صوفی نهاد دام و سر حلقه باز کرد                         بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد»

                                                                  * * *

« نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد                 ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد »

                                                                  * * *

« صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی           شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد »

                                                                  * * *

« صوفی گلی بچین و مرقع به خارش بخش          وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش»

                                                                  * * *

« صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست          باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد»

                                                                  * * *

«ز کوی میکده دوشش به به دوش می برند              امام شهر که سجاده می کشید به دوش»

                                                                  * * *

«فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد                         که می حرام ولی به ز مال او قافست»

                                                                  * * *

«واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند             چون به خلوت می روندآن کاردیگر می کنند»

                                                                  * * *

« مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس              تو به فرمایان چرا خود تو به کمتر می کنید »

                                                                  * * *

« گوئیا باور نمی دارند روز داوری                         کاین همه نقش دغل در کار داور می کنند »

                                                 * * *

.... و ده ها بیت دیگر که همه شان سخن از ریا کاری صوفیان شهر و زاهدان خلوت نشین است . حافظ شاعر گردنکشی است . خود از فتنه هایی که در سر دارد حیرانست . از ایام فتنه انگیز ناله سر می دهد و از زمانه ی خونریز و گردنکش شاکی است . حافظ از این عهد بی وفا شکوه ها میکند و همگان را از بی اعتمادی نسبت به دنیا خبر میدهد

حافظ در صدد برمی آید تا در اشعارش به مبارزه با این جور و جفای زمانه برآید ، چه ، در حقیقت زندگی قادر به جنگیدن حتی با محتسبان زمانه نیست ، چه رسد به فلک حقه باز و دون پرور . گاه سعی می کند که چرخ فلک را چنپر کند :(چرخ بر هم زنم ارغیر مرادم گردد) – گاه می خواهد به قصد نوسازی ، سقف آسمان را سوراخ کند و طرحی نو در اندازد ؛ گاه می خوالهد عالم و آموزشگاه علمی فرهنگسازان,دم را بازسازی و باز آفرینی کند و گاه به کسی که هیچ کژی و کاستی در کار و بار جهان نمی بیند ، چشمک می زند و می گوید آفرین بر نظر پاک خطا پوشت باد . گاه گاهی هم که باز به یاد آخرت می افتد و می خواهد توبه کند ، از دست او توبه می کند (از دست زاهد کردیم توبه/و ز فعل عابد استغفر الله) . و یا اصولا ً در لزوم توبه شک دارد و معتقد است باید استخاره کند اگر استخاره راه داد تن به چنین ریاضتی بدهد . یکی از توبه هایش هم به دست صنم باده فروش است که به او قول می دهد جز در حضور زیبارویان و به شادی آنها ننوشد . طنازی ها و غمازی های دیوان حافظ در کمال خوش خوئی و خوش باشی و خوش خیالی است . طنز حافظ آنچنان که گفته شد ، در درجه ی اول ریا را هدف می گیرد . ریا و رعونتی را که مانند پیچک بر نهال نازک آرا – و در عین حال دیرینه ی – دین و عرفان پیچیده است ، با ضربه های قاطع بسان باغبان ماهری می برد و به دور می ریزد . و یک نگاه ، در آستین خرقه ی صوفیان بی صفا ، بتکده ای کشف شد .

« خدا زان خرقه بی زارست صد بار         که صد بت باشدش در آستینی »

طنز حافظ در درجه ی اول ریا را هدف می گیرد .

ادامه دارد....



نویسنده : هفت قلم » ساعت 2:52 صبح روز پنج شنبه 87 دی 12


یا حتی برای آنکه رودربایستی را بهتر کنار بگذارد ، خودش را هم آلوده ی ریا قلمداد می کند و همچون آنان بساط ریا کاری را پهن می کند :                                                                    

                                                                    

« ز جیب خرقه ی حافظ چه طرف توان بست            که ما صمد طلبیدیم و او صنم داد »

 

                                                       *  *  * 

« گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ          یا ربت این قلب شناسی ز که آموخته بود»

                                                       *  *  * 

« گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید                      آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی »

                                                       *  *  *  

 طنز در دیوان حافظ سه آماج مهم دارد : 1) آداب و عوالم صوفیانه ی دروغین ، 2) ریا کاران وابسته به شریعت از زاهد و واعظ و محتسب که نقطه ی مقابل و نقطه ی ننگ پارسیان حقیقی و مردان راستین خدا هستند؛ که در بخش های نخست به آن پرداختیم . 3) معشوق ، که آن هم سنتا ً ، یعنی در سنت شعر و ادب ، به نوعی «مقدس» شمرده می شود و شاعران با عجز و نیاز با او رفتار می کنند . یکی از جلوه گاههای طنز حافظ معامله ی او با معشوق خویش است. در شعر فارسی جز در اوایل و منوچهری اب جرأت و جسارت با معشوق خویش سخن می گفتند ، بقیه غزلسرایان سنتا ً با خفت و خاکساری و احساس کهتری با معشوق سخن می گویند ، مگر تا حدی سعدی که در عین اهمیتی که برای معشوق قائل است ، گاه با او جسورانه رفتار می کند. اما معشوق حافظ – یا گاه ساقی که نیمی از نقش و چهره اش معشوق وار است – موجودی اثیری و افسانه ای و دست نیافتنی و فرابشری نیست . حافظ با محبوب خود گردن فرازانه و گستاخانه و با طنز و تعریض های ظریف سخن می گوید ؛                                                                                                                                                     

« چون شوم خاک رهش دامن بیافشاند ز من        ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من  

روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل         ور بگویم بازپوشان باز پوشاند ز من    

 چشم خودراگفتم آخریک نظر سیرش ببین            گفت می خواهی مگرتا جوی خون راند زمن»

                                                       *  *  *   

« شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت          چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم » 

       ادامه دارد...



نویسنده : هفت قلم » ساعت 2:48 صبح روز پنج شنبه 87 دی 12


وقتی ابیات بالا را با مصراع « سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی/ تو که سگ نبوده بودی به چه کار رفته بودی» یا« سگ غلام غلام سگان تو باشم » از شاعر دیگری را مقایسه می کنیم ، می بییم که حافظ در قبال این سگیه سرائی ها و تقلید سگ و میمون در آوردن ها چقدر انسانی و با آزادگی و عزت نفس ، در هاله ای از طراوت طنز به یار خویش می نگرد ، و چه گفت و گوهای ظریفانه و دل انگیزی با او دارد و چه متلک های شیرینی به او می گوید ، یا از او دریافت می دارد .                                                  

« صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت         ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت 

 گل بخندید که از راست نرنجیم ولی               هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت »

                                                   *  *  *  

« صبا بر آن زلف ار دل مرا بینی                      ز روی لطف بگویشکه جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت            زدست بنده چه خیزد خدا نگه دارد »

                                                   *  *  * 

«اگر روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد                  ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد     

 وگر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس              ز حقه ی دهنش چون شکر فرو ریزد »

                                                   *  *  * 

«زدست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت           به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست»

                                                   *  *  * 

«گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت           دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد »

                                                   *  *  *  

«خونم بخور که هیچ ملک با چنان جمال            از دل نیایدش که نویسد گناه تو»

                                                   *  *  * 

«دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد         تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

آنچه سعیست من اندر طلبت بنمایم                 اینقدر هست که تغیر قضا نتوان کرد

غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن                روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف                      تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد»                                                                                                          

و ده ها بیت دیگر که با اندکی تامل در دیوان حافظ به راحتی می توانیم پی به کنایه و طنز آن ببریم. در پایان نمونمه هایی از طنز حافظ را برای اتمام مقاله ی حاضر می آوریم،باشد که مورد طبع و پسند خوانندگان قرار گیرد:  

ادامه دارد...  



نویسنده : هفت قلم » ساعت 2:35 صبح روز پنج شنبه 87 دی 12


« بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر          زانگه زد بر دیده آبی روی رخشان شما»

                                                      *  *  * 

«خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم        گر نه خارو خاره سازد بستر و بالین غریب»

                                                      *  *  * 

«سرم بدنیی و عقبی فرو نمی آید                   تبارک الله ازین فتنه ها که در سر ماست»

                                                      *  *  *  

«میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز              وانکس که چو ما نیست درین شهر کدامست؟»

                                                      *   *   * 

«ورای طاعت دیوانگان زما مطلب                     که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست»

                                                     *   *   * 

«میجکد شیر هنوز از لب همچون شکرش           گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالیست»

                                                     *   *  *

«غیرازاین نکته که حافظ زتو ناخشنودست            در سراپای وجودت هنری نیست که نیست»

                                                    *   *   *

«حافظ ببر تو گوی فصاحت مدعی                       یچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت»

                                                    *   *   *

 

فهرست منابع:                                                         

         1-انواع ادبی دکتر سیروس شمیسا                                                                                                                         

        2-چارده روایت- بهاءالدین خرمشاهی                                                                                           

         3- حافظ نامه – بخش اول و دوم – خرمشاهی                                                            

       4-دیوان حافظ – قاسم غنی و علامه قزوینی                                                                            

         5- طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلام – علی اصغر حلبی  



نویسنده : هفت قلم » ساعت 2:33 صبح روز پنج شنبه 87 دی 12


شرق شناسان و مورخان متفق القولند که ایرانیان نزدیک به هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را که درازترین و تاریک ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در کنار یکدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی روحیه آنان را تضعیف نکند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یک شب طولانی و سیاه که تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند

مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می شد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت که در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت کلیسا، کریسمس (مراسم میلاد مسیح) را دسامبر قرار دادند که چهار روز و در سال های کبیسه سه روز بیشتر از یلدا (شب دسامبر) فاصله ندارد و مفهوم هر دو واژه هم یکی است. از آن پس این دو میلاد تقریباً باهم برگزار می شده اند.

آراستن سرو و کاج در کریسمس هم از ایران باستان اقتباس شده است، زیرا ایرانیان به این دو درخت مخصوصاً سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاریکی و سرما می نگریستند و در خور روز؛ در برابر سرو می ایستادند و عهد می کردند که تا سال بعد یک نهال سرو دیگر کشت کنند

پیشتر، ایرانیان (مردم سراسر ایران زمین) روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خور روز و دی گان؛ می خواندند و به استراحت می پرداختند و تعطیل عمومی بود. در این روز عمدتاً به این لحاظ از کار دست می کشیدند که نمی خواستند احیاناً مرتکب بدی کردن شوند که میترائیسم ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد. هرمان هیرت، زبان شناس بزرگ آلمان که گرامر تطبیقی زبان های آریایی را نوشته است که پارسی از جمله این زبان ها است نظر داده که دی- به معنای روز- به این دلیل بر این ماه ایرانی گذارده شده که ماه تولد دوباره خورشید است. باید دانست که انگلیسی یک زبان گرمانیک (خانواده زبانهای آلمانی) و از خانواده بزرگ تر زبان های آریایی (آرین) است. هرمان هیرت در آستانه دی گان به دنیا آمده بود و به زادروز خود که مصادف با تولد دوباره خورشید بود، مباهات بسیار می کرد.

فردوسی به استناد منابع خود، یلدا و خور روز، را به هوشنگ از شاهان پیشدادی ایران (کیانیان که از سیستان پارس برخاسته بودند) نسبت داده و در این زمینه از جمله گفته است :

که ما را ز دین بهی ننگ نیست
به گیتی، به از دین هوشنگ نیست
همه راه داد است و آیین مهر
نظر کردن اندر شمار سپهر

آداب شب یلدا در طول زمان تغییر نکرده و ایرانیان در این شب، باقیمانده میوه هایی را که انبار کرده اند و خشکبار و تنقلات می خورند و دور هم گرد هیزم افروخته و بخاری روشن می نشینند تا سپیده دم بشارت شکست تاریکی و ظلمت و آمدن روشنایی و گرمی (در ایران باستان، از میان نرفتن و زنده بودن خورشید که بدون آن حیات نخواهد بود) را بدهد، زیرا که به زعم آنان در این شب، تاریکی و سیاهی در اوج خود است

واژه یلدا، از دوران ساسانیان که متمایل به به کارگیری خط (الفبای از راست به چپ) سریانی شده بودند به کار رفته است. یلدا- همان میلاد به معنای زایش- زاد روز یا تولد است که از آن زبان سامی وارد پارسی شده است. باید دانست که هنوز در بسیاری از نقاط ایران مخصوصاً در جنوب و جنوب خاوری برای نامیدن بلندترین شب سال، به جای شب یلدا از واژه مرکب شب چله ( روز مانده به جشن سده، شب سیاه و سرد) استفاده می شود

خور روز (دی گان)- یکم دی ماه- در ایران باستان در عین حال روز برابری انسان ها بود. در این روز همگان از جمله شاه لباس ساده می پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری را نداشت و کارها داوطلبانه انجام می گرفت، نه تحت امر. در این روز جنگ کردن و خونریزی، حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. این موضوع را نیروهای متخاصم ایرانیان می دانستند و در جبهه ها رعایت می کردند و خونریزی موقتاً قطع می شد و بسیار دیده شده که همین قطع موقت جنگ، به صلح طولانی و صفا انجامیده بود


یلدا، آیین اقوام مختلف ایرانی


به دلیل پهناورى ایران و رواج خرده فرهنگ هاى گوناگون در این گستره پهناور، گاهى به آدابى برمى خوریم که فقط ویژه یک منطقه خاص هستند.

در گیلان «آوکونوس» میوه اى است که حتماً در شب چله مصرف مى شود و روش تهیه آن هم به این شرح است که در فصل پاییز ازگیل خام (چند روز مانده به ریختن و رسیدن کامل) را در خمره مى ریزند، خمره را پر از آب مى کنند و کمى نمک هم به آن مى افزایند و در خم را مى بندند و در گوشه اى خارج از هواى گرم اتاق مى گذارند. ازگیل سفت و خام پس از مدتى پخته و آبدار و خوشمزه مى شود. آوکونوس ازگیل در اغلب خانه هاى گیلان تا بهار آینده پیدا مى شود و هر وقت هوس کنند ازگیل تر و تازه و رسیده و خوشمزه را از خم بیرون مى آورند و آن را با گلپر و نمک در سینه کش آفتاب مى خورند.

در تبریز نیز در موسم یلدا «عاشیق ها» مى نوازند. عاشیق ها خنیاگران محلى هستند که اشعار و موسیقى آنان برگرفته از موسیقى مردمى است. آنها در حین اجراى برنامه داستان مى خوانند، فى البداهه شعر مى سرایند و ساز مى زنند. قصه هایى که عاشیق ها در شب یلدا مى گویند ریشه در افسانه هاى کهن ایرانى دارد. قصه هایى مثل «کوراوغلو» و قصه هاى مهر و محبت شبیه «قربانى و پرى» از قصه هاى مشهور عاشیق هاست

ایران کشورى با فرهنگى غنى است که مردمانش بنا به ذوق و سلیقه و طبیعت منطقه اى که در آن زیست مى کنند هر یک براى برگزارى سنت هاى کهن آداب خاص خود را دارند

در لرستان مردم در شب چله «گندم شیره» مى خورند که گندمى است که در شیره مى خیسانند و زردچوبه و نمک را با آن مخلوط مى کنند؛ سپس آن را روى ساج برشته مى کنند و همراه خلال بادام، گردو، کشمش، سیاه دانه و کنجد مخلوط مى کنند و مى خورند.

یکى دیگر از رسوم زیباى لرها به این شکل بوده که پسران کوچک و نوجوان شب یلدا بر پشت بام خانه ها مى رفتند و کیسه اى را به همراه طنابى از سوراخ دودکش خانه ها به داخل آویزان مى کرده اند و شعرى محلى مى خواندند با این مضمون که صاحبخانه، انشاءالله خیر به خانه ات ببارد و کدخداى خانه ات نمیرد. چیزى بده این پسر کوچک بیاورد. صاحبخانه از تنقلاتى که براى شب چله تدارک دیده بود داخل کیسه مى گذاشت و گاهى پیش آمده که صاحبخانه براى مزاح دختر خردسال کوچکش را در کیسه گذاشته و آن پسر کیسه را کشیده بالا و این آشنایى در خیلى از موارد باعث ازدواج در بزرگسالى مى شده است.

در شهر خوى هدیه دادن شیرینى پشمک رواج دارد و این کار گویا به مناسبت شباهت پشمک با برف است. در روستاهاى خراسان و آذربایجان در این شب خانواده پسرى که با دخترى نامزد شده طى مراسمى شاد با ساز و دف هدایایى براى دختر مى فرستند.

در کرمان، در شب یلدا گاهى مردم تا صبح بیدار مى مانند و مى پندارند که در این شب قارون به شکل هیزم شکنى که پشته اى هیزم بر پشت دارد به خانه نیکوکاران مستمند مى رود و به آنها هیزم مى دهد و این هیزم ها تبدیل به شمش هاى طلا مى شوند.

در ایام قدیم برخى از مردم به چله مى نشستند و چهل روز مراسم چله نشینى انجام مى دادند به امید این که قارون به خانه آنها وارد شود و به آنها شمش زر بدهد. این رسم یادآور بابانوئل در مراسم کریسمس است و چنین مى نماید که یلداى ایرانى و کریسمس از یک مایه سرچشمه گرفته اند. از این گونه آئین هاى خاص در برگزارى یلدا فراوان مى توان شمرد .

منبع : زنده رود



نویسنده : هفت قلم » ساعت 12:14 صبح روز یکشنبه 87 دی 1


خسته

 

        شکسته و

 

                    دلبسته

 

من هستم

من هستم

من هستم .

 

از این فریاد

 

           تا آن فریاد

 

سکوتی نشسته است .

 

لب بسته

 

          در دره های سکوت

 

                                سرگردانم .

 

من می دانم

من می دانم

من می دانم .

 

جنبش شاخه ئی از جنگلی خبر می دهد

 

و رقص لرزان شمعی ناتوان

 

از سنگینی پا بر جای هزاران جار خاموش .

 

در خاموشی نشسته ام

 

خسته ام

 

در هم شکسته ام

 

من دلبسته ام .

 

شاملو



نویسنده : هفت قلم » ساعت 12:1 صبح روز چهارشنبه 87 آذر 13


 

 

    محمد گلندام که از شاگردان و مریدان حافظ بوده است و تمامی غزلیات وی را، او جمع آوری  و نشر داده است ، در مقدمه غزلیات از حافظ به عنوان شهید یاد می کند که در پی فتوای فقها به قتل رسیده است!!!

  در کتاب عرفات العاشقین ، نوشته ی امیرتقی الدین ، می خوانیم:

     آنگاه که ماموران حکومت در پی فتوای فقها و حکم قوه ی قضاییه به خانه ی  حافظ حمله نمودند تا وی را بازداشت نموده وبه قتل برسانند، بانوان خانه حافظ ، تمامی آثار و نوشته های وی را در چاه ریختند تا به دست ماموران نیفتد.

      شمس الدین محمد حافظ شیرازی که در کودکی قرآن را حفظ نموده بود ، لقب حافظ را  مثل ده ها شخص دوران خود بدست آورد! حفظ تمامی قرآن عادتی شده بود که کودکان در 8-10  ویا 12  سالگی آنرا وظیفه می دانستند و در این سن و سا ل تمامی قرآن را از بر می خواندند و به دیگران آموزش می دادند. حافظ در کودکی علاوه بر حفظ و آموزش قرآن ، در یک نانوا یی  نیز کار می کرد و به کار خمیر گیری مشغول بود. حافظ از همان نوجوانی به عنوان  رند شیراز  معروف شد. و این به خاطر زیرکی و باهوشی وی بود. رند در لغت به معنای زیرک، هوشیار ، آگاه به اسرار و واقف به علوم بسیار ، می باشد و نیز به کسی می گویند که درونش پاک تر از ظاهرش باشد.

چنانچه برخی از مورخین نوشته اند و از غزلیات حافظ برداشت می شود ،حافظ در نوجوانی عاشق دختری به نام (( شاخ نبات )) می شود که دختر پیش نماز محل بوده است. و در همین هنگامه عاشقی ، ذوق و شوق حافظ به غزل سرایی رشد می کند. ولی شوربختانه ملای محل ، دختر خود را عروس می کند. و حافظ در عشق نوجوانی خود شکست می خورد. از سویی دیگر استقبال مردم و خردمندان از غزلیات حافظ در سراسر جهان پارس زبان آن دوران از هند تا ایران و عراق موجب بروز حسادت ملا ها و فقها علیه حافظ می شود. و آنها را به جایی می کشاند تا از هر بیت و غزل ا و سندی بیابند برای محکوم کردن و تکفیر رند شیراز.

  از سویی دیگر حافظ نیز بیش از پیش به نادانی، تزویر و بی مایه بودن افکار فقها پی میبرد و کم کم از آنها و اندیشه های آنها جدا می شود و در غزلیات خود به افشای آنها می پرداخت:

  دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی    من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

 حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی      دام تزویر نکن چون دگران قرآن را

     همانطور که حافظ آرام آرام از افکار و عقاید فقها ی دوران خود جدا و دور می شد ، به سوی یک اندیشه ی جایگزین نیز نزدیک میشود ، و در سروده های خود اعتراف می کند که در ابتدا از حقایق آگاه نبوده است تا اینکه در پی آشنایی با اندیشه های دیگر در معنی بر او گشوده می شود:

 اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود        در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم

آن روز بر دلم در معنی گشوده شد          کز ساکنان درگه (( پیر مغان)) شدم

 در پی توطئه های ملایان ، بارها و بارها حافظ از شیراز رانده شد و او را تبعید نمودند:

 گر ازین منزل غربت بسوی خانه روم       دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم

اما پس از بازگشت از تبعید ، باز اعترافات رند شیراز در غزل های وی متبلور میشود:

 گر مسلمانی از این است که حافظ دارد          وای اگراز پس امروز بود فردایی

 (( مغ)) در لغت به انسان اوستایی ، و یا پیشوای آیین اوستا گفته می شود و پیر مغان به زرتشت نخستین و یا بزرگترین پیشوای آیین اوستا اطلاق می شود. حافظ در هنگامه ی پایانی عمر خود، بسیار به این مسئله کشیده می شود و در غزلیات بسیاری وفاداری خود را به پیر مغان  و (( آیین مهر )) اعلام می کند:

 جام می ، گیرم و از اهل ریا دور شوم       یعنی ازاهل جهان پاک دلی بگزینم

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند           که مکدر شود آیینه ی (( مهر آیینم))

 در این ابیات حافظ صریحا اعتراف می کند که آیین ودین ا و میترایی یا همان آیین مهر است.

 و اما اسناد میترایی بودن رند شیراز و پیرو (( آیین اوستا = پیر مغان )) بودن وی در لابه لای غزلیات او با صراحتی ویژه به چشم می خورد:

 بنده ی پیر خراباتم که لطفش دائم است     ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست

 چل سال پیش رفت که من لاف می زنم       کز چاکران  پیر مغان   کمترین منم

 منم که گوشه میخانه خانقاه من است         دعای پیرمغان ورد صبحگاه من است

 حافظ جناب پیر مغان جای دولت ست        من ترک خاکبوسی این در نمیکنم

 گرمدد خواستم از پیرمغان عیب مکن          شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود

 مرید پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ              چرا که وعده توکردی واو بجا آورد

 و در جایی دیگر می گوید:

 در خرابات مغان نور خدا می بینم         این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم

 از آن به دیر مغانم عزیز می دارند         که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

  منبع : سایت سپندارمزد



نویسنده : هفت قلم » ساعت 2:14 صبح روز شنبه 87 آبان 25