این محورهای استورهای در کجا تمرکز مادی یافتهاند؟
بخشی از میراث فرهنگی پیش از اسلام به بعد از اسلام منتقل شده است. هانری کوربن از اسلام ایرانی یا ایران اسلامی سخن به میان میآورد. اسلام این قابلیت را داشته است که به هر کجا رفته، عناصر فرهنگهای بومی را هم در خود جای داده است. برای همین است که اسلام ایرانی با اسلام عرب و اسلام آفریقا تفاوت دارد. مثلاً اسلام آفریقایی، جانگرایی(آنیمیسم) را در خود جای داده و اسلام آسیای جنوبی، برخیاندیشههای کنفوسیوس را. پس در اسلام ایرانی هم بخشی از فرهنگ پیش از اسلام آمیخته شده. به اعتقاد من این موضوع باعث برخی پدیدههای متناقض در فرهنگ ما شده است.
تـاکنون از این گنجینه به صورت موزهای و کتابخانهای استفاده کردهایم و نه بیشتر. ما در ایران از مدتها پیش فرهنگ را موزهای کرده بودیم و فقط از حدود 20 سال پیش به این سو مضامین از کتابها به پرده سینما و سالن تئاتر کشیده شد. این کار هم طوری اتفاق نیافتاد که باعث خشنودی شود.
• هنرمندانی که بر اساس مضامین استورهای فیلم یا نمایشی را ساختهاند، نه مفهوم و پیام استوره را درک کردهاند و نه رویکرد آنها رویکرد فرهنگی بود. اغلب این هنرمندان رویکردی روزمره و سیاسی داشتهاند. بازسازی استوره در عصر حاضر نیاز به ذهن خلاق دارد.
چرا؟ به دلیل ساخت بد یا عدم انطباق اثر هنری با استوره؟
مشکل در نفهمیدن خود پیام است. یعنی هنرمندانی که بر اساس مضامین استورهای فیلم یا نمایشی را ساختهاند، نه مفهوم و پیام استوره را درک کردهاند و نه رویکرد آنها رویکرد فرهنگی بود. اغلب این هنرمندان رویکردی روزمره و سیاسی داشتهاند. بازسازی استوره در عصر حاضر نیاز به ذهن خلاق دارد. ذهن خلاق است که میتواند داستان استورهای «موبی دیک» را بسازد طوری که که تا دنیا دنیاست، این داستان هم وجود دارد. تا وقتی که هنرمندان در ایران خود را بی نیاز از کسب اطلاع از استورهشناسان ببینند، آثار آنان بر غنای استوره پژوهی ایران نخواهد افزود. استوره در ادبیات معاصر ایران، نمود بهتری داشته است. من در آثار دو نویسنده خوب ایرانی یـعنی غزاله علیزاده و عباس معروفی نشانههایی از بازسازی خلاق استوره را میبینم. در رمان «شبهای تهران» غزاله علیزاده، زنی به نام آسیه وجود دارد که همان آفـرودیـت، آناهیتا یا زهره است. زن جاودانه! نماد زنانی که در عین حال که بسیار رئوف هستند، میتوانند بسیار ظالم هم باشند. مهربان و شقی! عباس معروفی هم در رمان «سمفونی مردگان» داستان هابیل و قابیل را بازسازی کرده است. به اعتقاد من عـبـاس معـروفـی یکی از خلاقترین نویسندگان برای بازسازی استوره است. در این دو داستان خواننده به زحمت متوجه مـیشـود کـه اسـاس ایـن شخصیتها استورهای هستند. اما نمونههای این چنینی در ادبیات و به طور کلی شاخههای هنری ایران، اندک است. به اینترتیب ما هنوز رمانی نداریم که بر اساس یک شخصیت استورهای و با نگاهی خلاقانه و نو نوشته شده باشد. در تئاتر هم هنوز شخصیت استورهای مثل رستم را با یال و کوپال نشان میدهند. بیننده از دیدن او خندهاش میگیرد زیرا هیچ نسبتی میان او و مسئله و زندگی خودش نمییابد.
از جمله کسانی که در حوزه تئاتر کارهای خوبی ارایه داده است، علی اصغر دشتی است. او بر اساس داستان «شازده کوچولو»، تعزیه به شیوه آیینی اجرا کرد. یا اجرایی از «دن کیشوت» داشت که قابل تامل بود. یکی از دلایلی که به اعتقاد من فیلم و تئاتر خلاقه بر اساس اساتیر ایرانی ساخته نمیشود این است که کار به کاردان داده نمیشود و گمان میرود که برای مثال حتماً یک فرد دینباور میتواند فیلم دینی هنرمندانهای هم بسازد! به عقیده من لزوماً چـنین نیست. یعنی شخص، اول باید هنرمند باشد تا بتواند اثر هنری خلاقه بر اساس دین یا استوره و... بسازد. وقتی کارگردان فیلم «سلام بر مریم» (ژان لوک گدار)، فیلم خود را ساخت، این فیلم سانسور شد و تنها سیستمی که از این فیلم حمایت کرد، واتیکان بود! زیرا واتیکان توانست بفهمد که مهم نیست که در این فیلم در نقش حضرت مریم به یک دختر گـاراژدار داده شده، مهم این است که کارگردان مفهوم پیام حضرت مریم(ع) را توانسته بفهمد و منتقل کند. مفهوم این فیلم در ستایش عشق است. این فیلم میگوید که عشق معجزه میکند و هنوز ممکن است زن بدون ارتباط با مردی، باردار شود، اگر حقیقتاً عاشق باشد!
در تایید حرف شما میتوان از هنرمندان و نقاشان رنسانس مثل میکل آنژ و رافائل یاد کرد که بزرگترین آثار هنر دینی را خلق کردهاند اما خودشان لزوماً و همه به یک نسبت چندان دینباور نبودهاند. این موضوع شامل معماران کلیساهای عظیم هم میشود که توانستند در تبلیغ و گسترش فرهنگ کلیسایی و دین نقش بسیار موثری ایفا کنند. اما از این نکته که بگذریم در ایران، چه در دوره پهلوی و چه بعد از انقلاب، همواره یک نوع نگاه ابزاری به استوره بوده است. یعنی معتقد بودند و هستند که میتوان از ابزار استوره، برای پیشبرد نظریات خود بهرهگیری کرد. مدل تاریخی استفاده ابزاری از استوره را در دوره استالین شاهد بودیم. تا پیش از جنگ، روسها بسیاری از استورهها و تاریخ گذشته خود را نفی میکردند. اما استالین در آستانه جنگ جهانی دوم، سفارش ساخت فیلم «ایوان مخوف» را به «آیزن اشتاین» داد! هدف او از سـفارش ساخت این فیلم به دست یک کارگردان شهیر این بود که از استوره و تاریخ در این فیلم استفاده شود تا احساس ملیگرایی مردم، تقویت شود و بتوان آنها را به رفتن به جنگ، ترغیب کرد. در روسیه این نوع برخورد با تاریخ و استوره با شکست مواجه شد و فیلم نتوانست تاثیر مورد نظر را بر مردم بگذارد. منتقدان از استفادههای ابزاری ایدئولوژیک در فیلم سخن گفتند و مردم هم فقط جنبههای هنری فیلم را ستایش کردند اما لزوماً تمایل بیشتری برای جنگیدن پیدا نکردند. نمونههای دیگر چنین استفادههای ابزاری در روسیه هم با شکست مواجه شد. میبینیم که امروز از آن همه ادبیات رئالیسم سوسیالیستی چیزی باقی نمانده است و این ادبیات حتی نتوانست از یک نسل هم عبور کند.
بنابراین با توجه به حساسیت موضوع باید توجه داشت که در این قضیه باید از مواد خام با خلاقیت در سطح فوقالعاده بالایی استفاده کرد. خلاقیتی که در تاریخ ادبیات در کسانی چون تولستوی دیده ایم. او در «جنگ و صلح» روح یک ملت را بازتاباند و از نسلی به نسلی دیگر منتقل کرد.
• در دولـت ملی، جایگاه دولت در حوزه «رفاه» تعریف شده است. دولت در این سیستم باید در حـــوزه بـهـــداشــت عمومی، حمل و نقل و تسهیلات عمومی حضور داشته باشد اما در زمینه فرهنگ باید تا جایی که مـمکـن است، تفویض اختیار کند. البته در ایران این واقعیت وجود دارد که انـجــام کــارهـای بـزرگ فرهنگی و هنری نیاز به بودجه دارد و منابع مالی و ثروت نیز تقریبا به طور کامل در اختیار دولت قرار دارند.
به همین دلیل دولت صرفا باید در این حوزه امکانات را در اختیار بگذارد و بس.
اما اگر اجازه دهید من به صحبتم در مورد فرایند ملت سازی بر میگردم. فرایند ملت سازی یک فرایند سازنده است. یعنی همان طور که شما در کتاب «هویت ملی» خود اشاره کردهاید، ملت چیزی نیست که به خودی خود ساخته شود. مردم عادی ممکن اسـت استورهها را بشناسند اما این نمیتواند دلیل شود که در آنها فرهنگ ملی ایجاد شود. فرهنگ ملی را باید ساخت. پس فرهنگ ملی نیاز به یک فرایند ساختن دارد. این فرایند با یک برنامه از پیش تعیین شده سیستماتیک هم لزوماً انجام نمیشود. چنانکه نمیتوانیم بگوییم که در قرن نوزدهم یک برنامه تعیین شده سیستماتیک برای ایجاد فرهنگ ملی در فرانسه یا سایر کشورهای اروپایی وجود داشت. در حقیقت رماننویسان با رمانهایشان، سفرنامه نـــــویــســـــان بـــــا سـفـرنـامـههـایشـان، فـیلســـــــــوفــــــــان بااندیشههایشان و... هر کدام گوشهای از این فرهنگ ملی را بنا کردند.
با این حال ما در قرن 21 زندگی میکنیم. قرنی که مردم از همه چیز مطلع هـستنــــد. مــــاهــــواره، تلویزیون، رمان، رادیو و... وجود دارد و تاثیر خود را میگذارد. امروز اگر کسانی بخواهند که بخشی از فرهنگ ملی را بسازند، باید از خلاقیت و تـفکر بالایی برخوردار باشند. امروز لازم است که گروههایی از رشتههای مـختلـف دور یکدیگر جمع شوند. در همین جا میخواهم تاکید کنم که نباید اشتباه کرد و گمان برد که این دولت است که باید متولی این امر شود و افراد را دور هم جمع کند! یکی از مشکلاتی که همواره با آن مواجه هستیم این است که در کشورهای جهان سوم و از جمله در ایران، مردم توقع دارنـد که دولت متولی اموری از این دست باشد. خود دولتهای کشورهای این چنینی هم همواره در جـایی که باید حضور داشته باشند، ندارند اما در جایی که نباید حضور داشـتـه باشند، حضور دارنـد! در دولـت ملی، جایگاه دولت در حوزه «رفاه» تعریف شده است. دولت در این سیستم باید در حـــوزه بـهـــداشــت عمومی، حمل و نقل و تسهیلات عمومی حضور داشته باشد اما در زمینه فرهنگ باید تا جایی که مـمکـن است، تفویض اختیار کند. البته در ایران این واقعیت وجود دارد که انـجــام کــارهـای بـزرگ فرهنگی و هنری نیاز به بودجه دارد و منابع مالی و ثروت نیز تقریبا به طور کامل در اختیار دولت قرار دارند.
به همین دلیل دولت صرفا باید در این حوزه امکانات را در اختیار بگذارد و بس.
حال به این نکته بپردازیم که به نظر شما که سالهای طولانی تجربه حضور فرهنگی به عنوان یک اندیشمند و مدیر فرهنگی داشته اید، این تفویض اختیار چطور میتواند به شکلی آرام صورت گیرد تا در نهایت منجر به شکلگیری هویت ملی یا تقویت هویت ملی شود؟
هر گاه انجمنهای مردمی و غیردولتی به مفهوم واقعی شکل بگیرد و حمایت دولتی نه، بلکه عنایت دولتی، هم برای رفع کمبودها وجود داشته باشد، انجمنها میتوانند افراد زبده را دور هم جمع کنند. یعنی هرگاه انجمنهای استورهشناسان، کارگردانان، اهل تئاتر، روان شناسان، تاریخ دانان و... به صورت مستقل و با بودجه کافی وجود داشته باشند، قطعا زبدهترینها از سراسر دنیا در ایران جمع خواهند شد. اگر این اتفاق نیفتد، تا قیامت این دور باطل ادامه خواهد داشت و ما در همان سطحی که هستیم، خواهیم ماند. فرق دوره ما با استالین این است که استالین وقتی سفارش فیلم ایدئولوژیک هم میداد، باز به سراغ هنرمند واندیشمندی مثل آیزن اشتاین میرفت که بهترین بود. نه یک کارگردان دست چندم!
در حالی که در ایران خلاقیت را با اعتقاد یکی میدانند در حالی که این دو، دو مقوله کاملا مستقل و متفاوتاند. تا این تفاوت درک نشود، ما فقط اساتیر را از کتاب به فیلم و از فیلم به تصویر نقاشی یا... منتقل میکنیم. این یک دور باطل است.
• آنچه که امروز در میان جوانان وجود ندارد، پرسشگری است. جوانان آنقدر که جواب دارند، پرسش ندارند!
جوانان، دانشجویان و نوجویان در بحران هویت به دام افتادهاند. آنها نمیدانند که هویت خود را چگونه تعریف کنند. آیا هویت آنها ایرانی است؟ اسلامی است؟ جهانی است؟ یا ترکیبی از همه اینها؟ این بحران هویتی باعث شده که انگیزه بالایی برای جست و جو و کشف شکل بگیرد. انگیزهای که برای رسیدن به پاسخ چیستی «هویت» است. آنها میخواهند که در مسیر شناخت خود، به خلاقیت برسند. من احساس میکنم که دانشجویان در مه حرکت میکنند. فقط انگیزه حرکت و به جلو رفتن در آنها وجود دارد. انگار در مسیر رشد آنها، کسی یا کسانی نیستند که آنها را هدایت کنند. در عین حال من میدانم که همواره آثاری در جهان ماندگار شدهاند که هیچ نوع، حمایتی نداشتهاند. ناشر، رمان «مادام بواری» را رد کرد و فلوبر ناچار شد که آن را به صورت پاورقی در روزنامهها منتشر کند.
من به راهنمایی و آموزش در شکلگیری شخصیت یک انسان خلاق اعتقاد دارم. میخواهم بدانم که نظر شما چیست؟ چطور میتوان به یک نظر کاربردی برای جوانان پرسشگر در وضعیت موجود، رسید؟ و چطور میتوان استوره را در همین شرایط موجود با زمان آمیخت و آن را خـوانـدنـی کـرد؟ طـوری که دیگران پرسشهای خود را در اساتیر بجویند.
به نظر من باید تا حد امکان آموخت. آموزش، شرط اول یاد گرفتن است که آن هم خلق الساعه نمیشود. جوانان امروز، عجله دارند. میخواهند در جوانی به همه آرزوهای بلندپروازانه شان برسند. امروز یک جوان با 400 هزار تومان خود را شاعر میداند چون میتواند با این پول کتابش را چاپ کند! اصلاً مسئله آموزش در فرهنگ ما ساقط شده است! در حالی که آموزش دیدن و یاد گرفتن فایده دارد. حتی فایده مادی هم دارد. هنوز هم در جامعه ما هر کسی که بهتر کارش را بلد است، کار بیشتری به او سفارش میشود و پول بیشتری هم دریافت میکند. در زمان ما همنشینی با بزرگان کار سختی بود اما امروز ساده شده. این خوب است و جوانان میتوانند از این فرصت استفاده کنند. اما آنها به جای استفاده کردن از این فرصت، دچار خلط معنا میشوند! دچار توهم میشوند. آنچه که امروز در میان جوانان وجود ندارد، پرسشگری است. جوانان آنقدر که جواب دارند، پرسش ندارند!
پس اول، آموزش و دوم همکاری با کسانی که سواد کار را دارند یا به نحوی با آن کار در تماس هستند. وقتی این دو اتفاق در سطح وسیع جامعه رخ داد، دیگر به حمایت هم نیازی نیست، آزادی لازم است. دولت باید یاد بگیرد که از دو چیز نترسد: جوان و کتاب. زیرا جوان خواه ناخواه، کشورش را از هر کجای دیگر بیشتر دوست دارد و علاقمند است که منافعش به سرزمین خودش برسد تا جایی دیگر. البته اگر عرصه در درون کشور، برایش تنگ نشود.
• آموختن در کنار آزادی، میتواند منجر شود به همان چیزی که هدف غایی همه ماست. یعنی رسیدن به خلاقیت و تقویت هویت ملی.
به نتیجهگیری جالبی رسیدیم. من در جایی در مورد نمایشگاه کتاب نوشتم که تضاد نمادین (سمبلیک) جالبی در حوزهء کتاب وجود دارد. در نمایشگاه کتاب از ازدیاد جمعیت، حتی نمیتوان به راحتی راه رفت، با این وجود و به رغم آن که جمعیت کشور ما دو برابر شده است، تیراژ کتابهای ما به زحمت حتی به 30 سال قبل میرسند. ظاهراً ما در حال رسیدن به موقعیت شگفتآوری هستیم: جامعهای که در آن دیگر هیچ کس کتاب نمیخواند زیرا همه نویسندهاند! همه کتاب مینویسند بی آنکه نیاز به خواندن کتابهای دیگران داشته باشند! پدیدهء شتابزدگی و بیپروایی برای به چالش کشیدن کسانی که حتی آثارشان را به سختی درک میکنند، در سطح وسیعی میان جوانان وجود دارد. جوانان گویی میخواهند که برعکس تاریخ هنر واندیشه حرکت کنند. یعنی از آخر به اول برسند.
به نظر من نکته این است که آداب و فرهنگ شاگردی کردن فراموش شده است. منظور من از شاگردی، مریدی، نیست. مریدی کردن بد است زیرا به معنی پذیرفتن بدون چون و چراست. اما شاگردی کردن به معنی آموختن است. پرسیدن و به دنبال پاسخ گشتن است.
چیزی که در سنت ما بسیار قوی است. امروزه شاگردی کردن، به مفهومی منفی تبدیل شده است. به اعتقاد من شاگردی کردن، فرایند آموختن است. آموختن در کنار آزادی، میتواند منجر شود به همان چیزی که هدف غایی همه ماست. یعنی رسیدن به خلاقیت و تقویت هویت ملی.
در این باره:
انسان شناسی و فرهنگ (تارنمای دکتر ناصر فکوهی)
اندیشه در روزنامک